فهرست شعرهای
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
دسته بندی اشعار
مثنوی معنوی مولانا
←
یک شعر تصادفی از مثنوی معنوی مولانا
دیوان شمس مولانا
←
یک شعر تصادفی از دیوان شمس مولانا
تمامی اشعار
بشنو از نی چون حکایت میکند
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جداییها حکایت می کند
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر ...
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجه کنیزک و ...
شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
از خداوند ولی التوفیق در خواستن توفیق رعایت ...
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم گشت از لطف رب
ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش ...
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا ...
قصه رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن ...
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
دریافتن آن ولی رنج را و عرض کردن ...
بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد
شاه را زان شمه ای آگاه کرد
فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
شه فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول
بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر ...
کشتن آن مرد بر دست حکیم
نه پی اومید بود و نه ز بیم
حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی ...
بود بقالی و وی را طوطیی
خوش نوایی سبز و گویا طوطیی
داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می ...
بود شاهی در جهودان ظلم ساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز
آموختن وزیر مکر پادشاه را
او وزیری داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستی گره
تلبیس وزیر بانصاری
پس بگویم من بسر نصرانیم
ای خدای رازدان می دانیم
قبول کردن نصاری مکر وزیر را
صد هزاران مرد ترسا سوی او
اندک اندک جمع شد در کوی او
متابعت نصاری وزیر را
دل بدو دادند ترسایان تمام
خود چه باش د قوت تقلید عام
قصه دیدن خلیفه لیلی را
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
بیان حسد وزیر
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینی باد داد
فهم کردن حاذقان نصاری مکر وزیر را
هر که صاحب ذوق بود از گفت او
لذتی می دید و تلخی جفت او
پیغام شاه پنهان با وزیر
در میان شاه و او پیغامها
شاه را پنهان بدو آرامها
بیان دوازده سبط از نصاری
قوم عیسی را بد اندر دار و گیر
حاکمانشان ده امیر و دو امیر
تخلیط وزیر در احکام انجیل
ساخت طوماری به نام هر یکی
نقش هر طومار دیگر مسلکی
در بیان آنک این اختلافات در صورت روش ...
او ز یک رنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خم عیسی خو نداشت
بیان خسارت وزیر درین مکر
همچو شه نادان و غافل بد وزیر
پنجه می زد با قدیم ناگزیر
مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم
مکر دیگر آن وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست
دفع گفتن وزیر مریدان را
گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
مکر کردن مریدان کی خلوت را بشکن
جمله گفتند ای حکیم رخنه جو
این فریب و این جفا با ما مگو
جواب گفتن وزیر کی خلوت را نمی شکنم
گفت حجتهای خود کوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید
اعتراض مریدان در خلوت وزیر
جمله گفتند ای وزیر انکار نیست
گفت ما چون گفتن اغیار نیست
نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت
آن وزیر از اندرون آواز داد
کای مریدان از من این معلوم باد
ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را ...
وانگهانی آن امیران را بخواند
یک بیک تنها بهر یک حرف راند
کشتن وزیر خویشتن را در خلوت
بعد از آن چل روز دیگر در ببست
خویش کشت و از وجود خود برست
طلب کردن امت عیسی علیه السلام از امراکی ...
بعد ماهی خلق گفتند ای مهان
از امیران کیست بر جایش نشان
منازعت امرا در ولی عهدی
یک امیری زان امیران پیش رفت
پیش آن قوم وفا اندیش رفت
تعظیم نعت مصطفی صلی الله علیه و سلم ...
بود در انجیل نام مصطفی
آن سر پیغامبران بحر صفا
حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین ...
یک شه دیگر ز نسل آن جهود
در هلاک قوم عیسی رو نمود
آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی ...
آن جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی بر پای کرد
به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض ...
یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آن بت و آتش اندر شعله بود
کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمد ...
آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند
مر محمد را دهانش کژ بماند
عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود
رو بآتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ...
این عجایب دید آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
بیان توکل و ترک جهد گفتن نخچیران بشیر
طایفه نخچیر در وادی خوش
بودشان از شیر دایم کش مکش
جواب گفتن شیر نخچیران را و فایده جهد ...
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید و بکر
ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر جهد و ...
جمله گفتند ای حکیم با خبر
الحذر دع لیس یغنی عن قدر
ترجیح نهادن شیر جهد و اکتساب را بر ...
گفت آری گر توکل رهبرست
این سبب هم سنت پیغمبرست
ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر اجتهاد
قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق
لقمه تزویر دان بر قدر حلق
ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل
گفت شیر آری ولی رب العباد
نردبانی پیش پای ما نهاد
باز ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر جهد
جمله با وی بانگها بر داشتند
کان حریصان که سببها کاشتند
نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد ...
زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمان در دوید
باز ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل ...
شیر گفت آری ولیکن هم ببین
جهدهای انبیا و مؤمنین
مقرر شدن ترجیح جهد بر توکل
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر
انکار کردن نخچیران بر خرگوش در تاخیر رفتن ...
قوم گفتندش که چندین گاه ما
جان فدا کردیم در عهد و وفا
جواب گفتن خرگوش ایشان را
گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا بمکرم از بلا بیرون جهید
اعتراض نخچیران بر سخن خرگوش
قوم گفتندش که ای خرگوش دار
خویش را اندازه خرگوش دار
جواب خرگوش نخچیران را
گفت ای یاران حقم الهام داد
مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع ...
این سخن پایان ندارد هوش دار
هوش سوی قصه خرگوش دار
باز طلبیدن نخچیران از خرگوش سر اندیشه او ...
بعد از آن گفتند کای خرگوش چست
در میان آر آنچ در ادراک تست
منع کردن خرگوش از راز ایشان را
گفت هر رازی نشاید باز گفت
جفت طاق آید گهی گه طاق جفت
قصه مکر خرگوش
ساعتی تاخیر کرد اندر شدن
بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن
زیافت تاویل رکیک مگس
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر
تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش
همچو آن خرگوش کو بر شیر زد
روح او کی بود اندر خورد قد
هم در بیان مکر خرگوش
در شدن خرگوش بس تاخیر کرد
مکر را با خویشتن تقریر کرد
رسیدن خرگوش به شیر
شیر اندر آتش و در خشم و شور
دید کان خرگوش می آید ز دور
عذر گفتن خرگوش
گفت خرگوش الامان عذریم هست
گر دهد عفو خداوندیت دست
جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن ...
می شدند این هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه
قصه هدهد و سلیمان در بیان آنک چون ...
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
طعنه زاغ در دعوی هدهد
زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
جواب گفتن هدهد طعنه زاغ را
گفت ای شه بر من عور گدای
قول دشمن مشنو از بهر خدای
قصه آدم علیه السلام و بستن قضا نظر ...
بوالبشر کو علم الاسما بگست
صد هزاران علمش اندر هر رگست
پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک ...
چونک نزد چاه آمد شیر دید
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید
پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش
شیر گفتش تو ز اسباب مرض
این سبب گو خاص کاینستم غرض
نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس ...
چونک شیر اندر بر خویشش کشید
در پناه شیر تا چه می دوید
مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در ...
چونک خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
جمع شدن نخچیران گرد خرگوش و ثنا گفتن ...
جمع گشتند آن زمان جمله وحوش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
پند دادن خرگوش نخچیران را کی بدین شاد ...
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بسته نوبت آزادی مکن
تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
آمدن رسول روم تا امیرالمؤمنین عمر رضی الله ...
تا عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول
یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضی الله ...
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
سئوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضی ...
مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
جان ز بالا چون در آمد در زمین
اضافت کردن آدم علیه السلام آن زلت را ...
کرد حق و کرد ما هر دو ببین
کرد ما را هست دان پیداست این
تفسیر و هو معکم اینما کنتم
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما از آن قصه برون خود کی شدیم
سؤال کردن رسول روم از عمر رضی الله ...
گفت یا عمر چه حکمت بود و سر
حبس آن صافی درین جای کدر
در معنی آنک من اراد ان یجلس مع ...
آن رسول از خود بشد زین یک دو جام
نی رسالت یاد ماندش نی پیام
قصه بازرگان کی طوطی محبوس او او را ...
بود بازرگان و او را طوطیی
در قفص محبوس زیبا طوطیی
صفت اجنحه طیور عقول الهی
قصه طوطی جان زین سان بود
کو کسی کو محرم مرغان بود
دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و ...
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو ...
صاحب دل را ندارد آن زیان
گر خورد او زهر قاتل را عیان
تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام کی ...
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی بکین
باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از ...
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن ...
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
تفسیر قول حکیم بهرچ از راه و امانی ...
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
رجوع به حکایت خواجه تاجر
بس دراز است این حدیث خواجه گو
تا چه شد احوال آن مرد نکو
برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفص ...
بعد از آنش از قفص بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن
یک دو پندش داد طوطی بی نفاق
بعد از آن گفتش سلام الفراق
مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن
تن قفص شکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
تفسیر ما شاء الله کان
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی عنایات خدا هیچیم هیچ
داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی ...
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر
در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ...
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام می آرد سبق
قصه سئوال کردن عایشه رضی الله عنها از ...
مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازه مردی از یاران برفت
تفسیر بیت حکم رضی الله عنه «آسمانهاست در ...
غیب را ابری و آبی دیگرست
آسمان و آفتابی دیگرست
در معنی این حدیث کی اغتنموا برد الربیع ...
گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
پرسیدن صدیقه رضی الله عنها از مصطفی صلی ...
گفت صدیقه که ای زبده وجود
حکمت باران امروزین چه بود
بقیه قصه پیر چنگی و بیان مخلص آن
مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خیالات عجب
در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی ...
آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله ...
استن حنانه از هجر رسول
ناله می زد همچو ارباب عقول
اظهار معجزه پیغمبر صلی الله علیه و سلم ...
سنگها اندر کف بوجهل بود
گفت ای احمد بگو این چیست زود
بقیه قصه مطرب و پیغام رسانیدن امیرالمؤمنین عمر ...
باز گرد و حال مطرب گوش دار
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار
گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را ...
پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو
تفسیر دعای آن دو فرشته کی هر روز ...
گفت پیغامبر که دایم بهر پند
دو فرشته خوش منادی می کنند
قصه خلیفه کی در کرم در زمان خود ...
یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
قصه اعرابی درویش و ماجرای زن با او ...
یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ...
بهر این گفتند دانایان بفن
میهمان محسنان باید شدن
در بیان آنک نادر افتد کی مریدی در ...
لیک نادر طالب آید کز فروغ
در حق او نافع آید آن دروغ
صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت ...
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت
خود چه ماند از عمر افزون تر گذشت
نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن ...
زن برو زد بانگ کای ناموس کیش
من فسون تو نخواهم خورد بیش
نصیحت کردن مرد مر زن را کی در ...
گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن
فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا ...
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنی هاشم شکفت
مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن ...
زن چو دید او را که تند و توسنست
گشت گریان گریه خود دام زنست
در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل ...
گفت پیغامبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحب دلان
تسلیم کردن مرد خود را بآنچ التماس زن ...
مرد زان گفتن پیشمان شد چنان
کز عوانی ساعت مردن عوان
در بیان آنک موسی و فرعون هر دو ...
موسی و فرعون معنی را رهی
ظاهر آن ره دارد و این بی رهی
سبب حرمان اشقیا از دو جهان کی خسر ...
چون حکیمک اعتقادی کرده است
کآسمان بیضه زمین چون زرده است
حقیر و بی خصم دیدن دیده های حس ...
ناقه صالح بصورت بد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مر
در معنی آنک مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ ...
اهل نار و خلد را بین همدکان
در میانشان برزخ لایبغیان
در معنی آنک آنچ ولی کند مرید را ...
گر ولی زهری خورد نوشی شود
ور خورد طالب سیه هوشی شود
مخلص ماجرای عرب و جفت او
ماجرای مرد و زن را مخلصی
باز می جوید درون مخلصی
دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و ...
مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف
حکم داری تیغ برکش از غلاف
تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود ...
گفت زن یک آفتابی تافتست
عالمی زو روشنایی یافتست
هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان ...
گفت زن صدق آن بود کز بود خویش
پاک برخیزی تو از مجهود خویش
در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران ...
مرد گفت آری سبو را سر ببند
هین که این هدیه ست ما را سودمند
در بیان آنک چنانک گدا عاشق کرمست و ...
بانگ می آمد که ای طالب بیا
جود محتاج گدایان چون گدا
فرق میان آنک درویش است به خدا و ...
نقش درویشست او نه اهل نان
نقش سگ را تو مینداز استخوان
پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر ...
آن عرابی از بیابان بعید
بر در دار الخلافه چون رسید
در بیان آنک عاشق دنیا بر مثال عاشق ...
عاشقان کل نه عشاق جزو
ماند از کل آنک شد مشتاق جزو
مثل عرب اذا زنیت فازن بالحرة و اذا ...
فازن بالحرة پی این شد مثل
فاسرق الدرة بدین شد منتقل
سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به ...
آن سبوی آب را در پیش داشت
تخم خدمت رادر آن حضرت بکاشت
حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن ...
چون خلیفه دید و احوالش شنید
آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
در صفت پیر و مطاوعت وی
ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر
یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر
وصیت کردن رسول صلی الله علیه و سلم ...
گفت پیغامبر علی را کای علی
شیر حقی پهلوان پردلی
کبودی زدن قزوینی بر شانه گاه صورت شیر ...
این حکایت بشنو از صاحب بیان
در طریق و عادت قزوینیان
رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به ...
شیر و گرگ و روبهی بهر شکار
رفته بودند از طلب در کوهسار
امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن کی ...
گفت شیر ای گرگ این را بخش کن
معدلت را نو کن ای گرگ کهن
قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون ...
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
ادب کردن شیر گرگ را کی در قسمت ...
گرگ را بر کند سر آن سرفراز
تا نماند دوسری و امتیاز
تهدید کردن نوح علیه السلام مر قوم را ...
گفت نوح ای سرکشان من من نیم
من ز جان مردم بجانان می زیم
نشاندن پادشاه صوفیان عارف را پیش روی خویش ...
پادشاهان را چنان عادت بود
این شنیده باشی ار یادت بود
آمدن مهمان پیش یوسف علیه السلام و تقاضا ...
آمد از آفاق یار مهربان
یوسف صدیق را شد میهمان
گفتن مهمان یوسف علیه السلام کی آینه ای ...
گفت یوسف هین بیاور ارمغان
او ز شرم این تقاضا زد فغان
مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنک پرتو ...
پیش از عثمان یکی نساخ بود
کو به نسخ وحی جدی می نمود
دعا کردن بلعم با عور کی موسی و ...
بلعم با عور را خلق جهان
سغبه شد مانند عیسی زمان
اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش ...
همچو هاروت و چو ماروت شهیر
از بطر خوردند زهرآلود تیر
باقی قصه هاروت و ماروت و نکال و ...
چون گناه و فسق خلقان جهان
می شدی بر هر دو روشن آن زمان
به عیادت رفتن کر بر همسایه رنجور خویش
آن کری را گفت افزون مایه ای
که ترا رنجور شد همسایه ای
اول کسی کی در مقابله نص قیاس آورد ...
اول آن کس کین قیاسکها نمود
پیش انوار خدا ابلیس بود
در بیان آنک حال خود و مستی خود ...
بشنو الفاظ حکیم پرده ای
سر همانجا نه که باده خورده ای
قصه مری کردن رومیان و چینیان در علم ...
چینیان گفتند ما نقاش تر
رومیان گفتند ما را کر و فر
پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر ...
پنج حسی از برون میسور او
پنج حسی از درون مامور او
متهم کردن غلامان و خواجه تاشان مر لقمان ...
بود لقمان پیش خواجه خویشتن
در میان بندگانش خوارتن
بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله ...
این سخن پایان ندارد خیز زید
بر براق ناطقه بر بند قید
گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم مر ...
گفت پیغامبر که اصحابی نجوم
ره روان را شمع و شیطان را رجوم
رجوع به حکایت زید
زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت
آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله ...
آتشی افتاد در عهد عمر
همچو چوب خشک می خورد او حجر
خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی ...
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
سؤال کردن آن کافر از علی کرم الله ...
پس بگفت آن نو مسلمان ولی
از سر مستی و لذت با علی
جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر ...
اندر آ اکنون که رستی از خطر
سنگ بودی کیمیا کردت گهر
گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به ...
من چنان مردم که بر خونی خویش
نوش لطف من نشد در قهر نیش
تعجب کردن آدم علیه السلام از ضلالت ابلیس ...
چشم آدم بر بلیسی کو شقی ست
از حقارت وز زیافت بنگریست
بازگشتن به حکایت علی کرم الله وجهه و ...
باز رو سوی علی و خونیش
وان کرم با خونی و افزونیش
افتادن رکابدار هر باری پیش امیر المؤمنین علی ...
باز آمد کای علی زودم بکش
تا نبینم آن دم و وقت ترش
بیان آنک فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه ...
جهد پیغامبر بفتح مکه هم
کی بود در حب دنیا متهم
گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با ...
گفت امیر المؤمنین با آن جوان
که به هنگام نبرد ای پهلوان
دفتر دوم از مثنوی سر آغاز
نور باقی پهلوی دنیای دون
شیر صافی پهلوی جوهای خون
هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد ...
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر
دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
دزدکی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت می شمرد
التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن ...
گشت با عیسی یکی ابله رفیق
استخوانها دید در حفره عمیق
اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت ...
صوفیی می گشت در دور افق
تا شبی در خانقاهی شد قنق
حکایت مشورت کردن خدای تعالی در ایجاد خلق
مشورت می رفت در ایجاد خلق
جانشان در بحر قدرت تا به حلق
بسته شدن تقریر معنی حکایت به سبب میل ...
کی گذارد آنک رشک روشنیست
تا بگویم آنچ فرض و گفتنیست
التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف ...
حلقه آن صوفیان مستفید
چونک در وجد و طرب آخر رسید
گمان بردن کاروانیان که بهیمه صوفی رنجورست
چونک صوفی بر نشست و شد روان
رو در افتادن گرفت او هر زمان
یافتن شاه باز را به خانه کمپیر زن
دین نه آن بازیست کو از شه گریخت
سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت
حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام ...
بود شیخی دایما او وامدار
از جوامردی که بود آن نامدار
ترسانیدن شخصی زاهدی را کی کم گری تا ...
زاهدی را گفت یاری در عمل
کم گری تا چشم را ناید خلل
تمامی قصه زنده شدن استخوانها به دعای عیسی ...
خواند عیسی نام حق بر استخوان
از برای التماس آن جوان
خاریدن روستایی در تاریکی شیر را بظن آنک ...
روستایی گاو در آخر ببست
شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
فروختن صوفیان بهیمه مسافر را جهت سماع
صوفیی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخر کشید
تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر
بود شخصی مفلسی بی خان و مان
مانده در زندان و بند بی امان
شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از ...
با وکیل قاضی ادراک مند
اهل زندان در شکایت آمدند
تتمه قصه مفلس
گفت قاضی مفلسی را وا نما
گفت اینک اهل زندانت گوا
دفتر دوم از مثنوی مثل
آن غریبی خانه می جست از شتاب
دوستی بردش سوی خانه خراب
ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را ...
آن یکی از خشم مادر را بکشت
هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو ...
پادشاهی دو غلام ارزان خرید
با یکی زان دو سخن گفت و شنید
براه کردن شاه یکی را از آن دو ...
آن غلامک را چو دید اهل ذکا
آن دگر را کرد اشارت که بیا
قسم غلام در صدق و وفای یار خود ...
گفت نه والله بالله العظیم
مالک الملک و به رحمان و رحیم
حسد کردن حشم بر غلام خاص
پادشاهی بنده ای را از کرم
بر گزیده بود بر جمله حشم
کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی ...
بر لب جو بوده دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند
فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن ...
همچو آن شخص درشت خوش سخن
در میان ره نشاند او خاربن
آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذاالنون مصری ...
این چنین ذاالنون مصری را فتاد
کاندرو شور و جنونی نو بزاد
فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد ...
دوستان در قصه ذاالنون شدند
سوی زندان و در آن رایی زدند
رجوع به حکایت ذاالنون رحمة الله علیه
چون رسیدند آن نفر نزدیک او
بانگ بر زد هی کیانید اتقو
امتحان کردن خواجه لقمان زیرکی لقمان را
نی که لقمان را که بنده پاک بود
روز و شب در بندگی چالاک بود
ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان ...
هر طعامی کآوریدندی بوی
کس سوی لقمان فرستادی ز پی
تتمه حسد آن حشم بر آن غلام خاص
قصه شاه و امیران و حسد
بر غلام خاص و سلطان خرد
عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از ...
رحمت صد تو بر آن بلقیس باد
که خدایش عقل صد مرده بداد
انکار فلسفی بر قرائت ان اصبح ماؤکم غورا
مقریی می خواند از روی کتاب
ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان
دید موسی یک شبانی را براه
کو همی گفت ای گزیننده اله
عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام ...
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ما را ز ما کردی جدا
وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر ...
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی گفت کان ناید به گفت
پرسیدن موسی از حق سر غلبه ظالمان را
گفت موسی ای کریم کارساز
ای که یکدم ذکر تو عمر دراز
رنجانیدن امیری خفته ای را کی مار در ...
عاقلی بر اسپ می آمد سوار
در دهان خفته ای می رفت مار
اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
سنگ و آهن اول و پایان شرر
لیک این هر دو تنند و جان شرر
گفتن نابینای سایل کی دو کوری دارم
بود کوری کو همی گفت الامان
من دو کوری دارم ای اهل زمان
تتمه حکایت خرس و آن ابله کی بر ...
خرس هم از اژدها چون وا رهید
وآن کرم زان مرد مردانه بدید
گفتن موسی علیه السلام گوساله پرست را کی ...
گفت موسی با یکی مست خیال
کای بداندیش از شقاوت وز ضلال
ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغه ...
آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت
زیر لب لاحول گویان باز رفت
تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس
گفت جالینوس با اصحاب خود
مر مرا تا آن فلان دارو دهد
سبب پریدن و چرخیدن مرغی با مرغی کی ...
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
در بیابان زاغ را با لکلکی
تتمه اعتماد آن مغرور بر تملق خرس
شخص خفت و خرس می راندش مگس
وز ستیز آمد مگس زو باز پس
رفتن مصطفی علیه السلام به عیادت صحابی و ...
از صحابه خواجه ای بیمار شد
واندر آن بیماریش چون تار شد
وحی کردن حق تعالی به موسی علیه السلام ...
آمد از حق سوی موسی این عتاب
کای طلوع ماه دیده تو ز جیب
تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی ...
باغبانی چون نظر در باغ کرد
دید چون دزدان بباغ خود سه مرد
رجعت به قصه مریض و عیادت پیغامبر علیه ...
این عیادت از برای این صله ست
وین صله از صد محبت حامله ست
گفتن شیخ ابویزید را کی کعبه منم گرد ...
سوی مکه شیخ امت بایزید
از برای حج و عمره می دوید
حکایت
خانه ای نو ساخت روزی نو مرید
پیر آمد خانه او را بدید
دانستن پیغامبر علیه السلام کی سبب رنجوری آن ...
چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را
عذر گفتن دلقک با سید اجل کی چرا ...
گفت با دلقک شبی سید اجل
قحبه ای را خواستی تو از عجل
به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ ...
آن یکی می گفت خواهم عاقلی
مشورت آرم بدو در مشکلی
حمله بردن سگ بر کور گدا
یک سگی در کوی بر کور گدا
حمله می آورد چون شیر وغا
خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
دوم بار در سخن کشیدن سایل آن بزرگ ...
گفت سه گونه زن اند اندر جهان
آن دو رنج و این یکی گنج روان
تتمه نصیحت رسول علیه السلام بیمار را
گفت پیغامبر مر آن بیمار را
چون عیادت کرد یار زار را
وصیت کردن پیغامبر علیه السلام مر آن بیمار ...
گفت پیغامبر مر آن بیمار را
این بگو کای سهل کن دشوار را
بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت ...
در خبر آمد که خال مؤمنان
خفته بد در قصر بر بستر ستان
از خر افکندن ابلیس معاویه را و روپوش ...
گفت هنگام نماز آخر رسید
سوی مسجد زود می باید دوید
باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
گفت ما اول فرشته بوده ایم
راه طاعت را بجان پیموده ایم
باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او ...
گفت امیر او را که اینها راستست
لیک بخش تو ازینها کاستست
باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
گفت ابلیسش گشای این عقده ها
من محکم قلب را و نقد را
عنف کردن معاویه با ابلیس
گفت امیر ای راه زن حجت مگو
مر ترا ره نیست در من ره مجو
نالیدن معاویه به حضرت حق تعالی از ابلیس ...
این حدیثش همچو دودست ای اله
دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه
باز تقریر ابلیس تلبیس خود را
گفت هر مردی که باشد بد گمان
نشنود او راست را با صد نشان
باز الحاح کردن معاویه ابلیس را
گفت غیر راستی نرهاندت
داد سوی راستی می خواندت
شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن ...
قاضیی بنشاندند و می گریست
گفت نایب قاضیا گریه ز چیست
به اقرار آوردن معاویه ابلیس را
تو چرا بیدار کردی مر مرا
دشمن بیداریی تو ای دغا
راست گفتن ابلیس ضمیر خود را به معاویه
از بن دندان بگفتش بهر آن
کردمت بیدار می دان ای فلان
فضیلت حسرت خوردن آن مخلص بر فوت نماز ...
آن یکی می رفت در مسجد درون
مردم از مسجد همی آمد برون
تتمه اقرار ابلیس به معاویه مکر خود را
پس عزازیلش بگفت ای میر راد
مکر خود اندر میان باید نهاد
فوت شدن دزد بآواز دادن آن شخص صاحب ...
این بدان ماند که شخصی دزد دید
در وثاق اندر پی او می دوید
قصه منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان
یک مثال دیگر اندر کژروی
شاید ار از نقل قرآن بشنوی
فریفتن منافقان پیغامبر را علیه السلام تا به ...
بر رسول حق فسونها خواندند
رخش دستان و حیل می راندند
اندیشیدن یکی از صحابه بانکار کی رسول چرا ...
تا یکی یاری ز یاران رسول
در دلش انکار آمد زان نکول
قصه آن شخص کی اشتر ضاله خود می ...
اشتری گم کردی و جستیش چست
چون بیابی چون ندانی کان تست
متردد شدن در میان مذهبهای مخالف و بیرون ...
همچنانک هر کسی در معرفت
می کند موصوف غیبی را صفت
امتحان هر چیزی تا ظاهر شود خیر و ...
شیر ده ای مادر موسی ورا
واندر آب افکن میندیش از بلا
شرح فایده حکایت آن شخص شتر جوینده
اشتری گم کرده ای ای معتمد
هر کسی ز اشتر نشانت می دهد
بیان آنک در هر نفسی فتنه مسجد ضرار ...
چون پدید آمد که آن مسجد نبود
خانه حیلت بد و دام جهود
حکایت هندو کی با یار خود جنگ می ...
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
قصد کردن غزان بکشتن یک مردی تا آن ...
آن غزان ترک خون ریز آمدند
بهر یغما بر دهی ناگه زدند
بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود ...
هر که زیشان گفت از عیب و گناه
وز دل چون سنگ وز جان سیاه
شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و ...
گفت پیری مر طبیبی را که من
در زحیرم از دماغ خویشتن
قصه جوحی و آن کودک کی پیش جنازه ...
کودکی در پیش تابوت پدر
زار می نالید و بر می کوفت سر
ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه و ...
کنک زفتی کودکی را یافت فرد
زرد شد کودک ز بیم قصد مرد
قصه تیراندازی و ترسیدن او از سواری کی ...
یک سواری با سلاح و بس مهیب
می شد اندر بیشه بر اسپی نجیب
قصه اعرابی و ریگ در جوال کردن و ...
یک عرابی بار کرده اشتری
دو جوال زفت از دانه پری
کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب ...
تو بعکسی پیش کوران بهر جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه
آغاز منور شدن عارف بنور غیب بین
چون یکی حس در روش بگشاد بند
ما بقی حسها همه مبدل شوند
طعن زدن بیگانه در شیخ و جواب گفتن ...
آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد
کو بدست و نیست بر راه رشاد
بقیه قصه ابراهیم ادهم بر لب آن دریا
چون نفاذ امر شیخ آن میر دید
ز آمد ماهی شدش وجدی پدید
دعوی کردن آن شخص کی خدای تعالی مرا ...
آن یکی می گفت در عهد شعیب
که خدا از من بسی دیدست عیب
بقیه قصه طعنه زدن آن مرد بیگانه در ...
آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ
کژنگر باشد همیشه عقل کاژ
گفتن عایشه رضی الله عنها مصطفی را علیه ...
عایشه روزی به پیغامبر بگفت
یا رسول الله تو پیدا و نهفت
کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن ...
موشکی در کف مهار اشتری
در ربود و شد روان او از مری
کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند
بود درویشی درون کشتیی
ساخته از رخت مردی پشتیی
تشنیع صوفیان بر آن صوفی کی پیش شیخ ...
صوفیان بر صوفیی شنعه زدند
پیش شیخ خانقاهی آمدند
عذر گفتن فقیر به شیخ
پس فقیر آن شیخ را احوال گفت
عذر را با آن غرامت کرد جفت
بیان دعویی که عین آن دعوی گواه صدق ...
گر تو هستی آشنای جان من
نیست دعوی گفت معنی لان من
سجده کردن یحیی علیه السلام در شکم مادر ...
مادر یحیی به مریم در نهفت
پیشتر از وضع حمل خویش گفت
اشکال آوردن برین قصه
ابلهان گویند کین افسانه را
خط بکش زیرا دروغست و خطا
جواب اشکال
این بداند کانک اهل خاطرست
غایب آفاق او را حاضرست
سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن ...
ماجرای شمع با پروانه تو
بشنو و معنی گزین ز افسانه تو
پذیرا آمدن سخن باطل در دل باطلان
گفت اینک راست پذرفتم بجان
کژ نماید راست در پیش کژان
جستن آن درخت کی هر که میوه آن ...
گفت دانایی برای داستان
که درختی هست در هندوستان
شرح کردن شیخ سر آن درخت با آن ...
بود شیخی عالمی قطبی کریم
اندر آن منزل که آیس شد ندیم
منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی ...
چار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت این بانگوری دهم
برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به ...
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت
یک ز دیگر جان خون آشام داشت
قصه بط بچگان کی مرغ خانگی پروردشان
تخم بطی گر چه مرغ خانه ات
کرد زیر پر چو دایه تربیت
حیران شدن حاجیان در کرامات آن زاهد کی ...
زاهدی بد در میان بادیه
در عبادت غرق چون عبادیه
دفتر سوم از مثنوی سر آغاز
ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار
قصه خورندگان پیل بچه از حرص و ترک ...
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
بقیه قصه متعرضان پیل بچگان
هر دهان را پیل بویی می کند
گرد معده هر بشر بر می تند
بازگشتن به حکایت پیل
گفت ناصح بشنوید این پند من
تا دل و جانتان نگردد ممتحن
بیان آنک خطای محبان بهترست از صواب بیگانگان ...
آن بلال صدق در بانگ نماز
حی را هی همی خواند از نیاز
امر حق به موسی علیه السلام که مرا ...
گفت ای موسی ز من می جو پناه
با دهانی که نکردی تو گناه
بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن ...
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
فریفتن روستایی شهری را و بدعوت خواندن بلابه ...
ای برادر بود اندر ما مضی
شهریی با روستایی آشنا
قصه اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان ...
تو نخواندی قصه اهل سبا
یا بخواندی و ندیدی جز صدا
جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در ...
صومعه عیسیست خوان اهل دل
هان و هان ای مبتلا این در مهل
باقی قصه اهل سبا
آن سبا ز اهل صبا بودند و خام
کارشان کفران نعمت با کرام
بقیه داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ...
شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد
روستایی خواجه را بین خانه برد
دعوت باز بطان را از آب به صحرا
باز گوید بط را کز آب خیز
تا ببینی دشتها را قندریز
قصه اهل ضروان و حیلت کردن ایشان تا ...
قصه اصحاب ضروان خوانده ای
پس چرا در حیله جویی مانده ای
روان شدن خواجه به سوی ده
خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت
مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت
رفتن خواجه و قومش به سوی ده
خواجه و بچگان جهازی ساختند
بر ستوران جانب ده تاختند
نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی ...
همچو مجنون کو سگی را می نواخت
بوسه اش می داد و پیشش می گداخت
رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده ...
در چنان روی خبیث عاصیه
گفت یزدان نسفعن بالناصیه
افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن ...
آن شغالی رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود ...
پوست دنبه یافت شخصی مستهان
هر صباحی چرب کردی سبلتان
آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت ...
بلعم باعور و ابلیس لعین
ز امتحان آخرین گشته مهین
دعوی طاوسی کردن آن شغال کی در خم ...
و آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بناگوش ملامت گر بکفت
تشبیه فرعون و دعوی الوهیت او بدان شغال ...
همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش
تفسیر ولتعرفنهم فی لحن القول
گفت یزدان مر نبی را در مساق
یک نشانی سهل تر ز اهل نفاق
قصه هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر ...
پیش ازین زان گفته بودیم اندکی
خود چه گوییم از هزارانش یکی
قصه خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه ...
جهد فرعونی چو بی توفیق بود
هرچه او می دوخت آن تفتیق بود
به میدان خواندن بنی اسرائیل برای حیله ولادت ...
ای اسیران سوی میدانگه روید
کز شهانشه دیدن و جودست امید
حکایت
همچنان کاینجا مغول حیله دان
گفت می جویم کسی از مصریان
بازگشتن فرعون از میدان به شهر شاد بتفریق ...
شه شبانگه باز آمد شادمان
کامشبان حملست و دورند از زنان
جمع آمدن عمران به مادر موسی و حامله ...
شب برفت و او بر آن درگاه خفت
نیم شب آمد پی دیدنش جفت
وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از ...
وا مگردان هیچ ازینها دم مزن
تا نیاید بر من و تو صد حزن
ترسیدن فرعون از آن بانگ
این صدا جان مرا تغییر کرد
از غم و اندوه تلخم پیر کرد
پیدا شدن استاره موسی علیه السلام بر آسمان ...
بر فلک پیدا شد آن استاره اش
کوری فرعون و مکر و چاره اش
خواندن فرعون زنان نوزاده را سوی میدان هم ...
بعد نه مه شه برون آورد تخت
سوی میدان و منادی کرد سخت
بوجود آمدن موسی و آمدن عوانان به خانه ...
خود زن عمران که موسی برده بود
دامن اندر چید از آن آشوب و دود
وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را ...
باز وحی آمد که در آبش فکن
روی در اومید دار و مو مکن
حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت ...
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی
تا بری زین راز سرپوشیده بوی
تهدید کردن فرعون موسی را علیه السلام
گفت فرعونش چرا تو ای کلیم
خلق را کشتی و افکندی تو بیم
جواب موسی فرعون را در تهدیدی کی می ...
گفت با امر حقم اشراک نیست
گر بریزد خونم امرش باک نیست
پاسخ فرعون موسی را علیه السلام
گفت فرعونش ورق درحکم ماست
دفتر و دیوان حکم این دم مراست
جواب موسی فرعون را
گفت موسی این مرا دستور نیست
بنده ام امهال تو مامور نیست
جواب فرعون موسی را و وحی آمدن موسی ...
گفت نه نه مهلتم باید نهاد
عشوه ها کم ده تو کم پیمای باد
مهلت دادن موسی علیه السلام فرعون را تا ...
ای عجب چون می نبیند این سپاه
عالمی پر آفتاب چاشتگاه
فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران
چونک موسی بازگشت و او بماند
اهل رای و مشورت را پیش خواند
خواندن آن دو ساحر پدر را از گور ...
بعد از آن گفتند ای مادر بیا
گور بابا کو تو ما را ره نما
جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود
گفتشان در خواب کای اولاد من
نیست ممکن ظاهر این را دم زدن
تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی ...
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
جمع آمدن ساحران از مداین پیش فرعون و ...
تا بفرعون آمدند آن ساحران
دادشان تشریفهای بس گران
اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل
پیل اندر خانه تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
توفیق میان این دو حدیث کی الرضا بالکفر ...
دی سؤالی کرد سایل مر مرا
زانک عاشق بود او بر ماجرا
مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و ...
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش یک آیینه دار مستطاب
حکایت
در صحابه کم بدی حافظ کسی
گرچه شوقی بود جانشان را بسی
داستان مشغول شدن عاشقی به عشق نامه خواندن ...
آن یکی را یار پیش خود نشاند
نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
حکایت آن شخص کی در عهد داود شب ...
آن یکی در عهد داوود نبی
نزد هر دانا و پیش هر غبی
دویدن گاو در خانه آن دعا کننده بالحاح ...
تا که روزی ناگهان در چاشتگاه
این دعا می کرد با زاری و آه
عذر گفتن نظم کننده و مدد خواستن
ای تقاضاگر درون همچون جنین
چون تقاضا می کنی اتمام این
بیان آنک علم را دو پرست و گمان ...
علم را دو پر گمان را یک پرست
ناقص آمد ظن به پرواز ابترست
مثال رنجور شدن آدمی بوهم تعظیم خلق و ...
کودکان مکتبی از اوستاد
رنج دیدند از ملال و اجتهاد
عقول خلق متفاوتست در اصل فطرت و نزد ...
اختلاف عقلها در اصل بود
بر وفاق سنیان باید شنود
در وهم افکندن کودکان اوستاد را
روز گشت و آمدند آن کودکان
بر همین فکرت ز خانه تا دکان
بیمار شدن فرعون هم به وهم از تعظیم ...
سجده خلق از زن و از طفل و مرد
زد دل فرعون را رنجور کرد
رنجور شدن اوستاد به وهم
گشت استا سست از وهم و ز بیم
بر جهید و می کشانید او گلیم
در جامه خواب افتادن استاد و نالیدن او ...
جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز
گفت امکان نه و باطن پر ز سوز
دوم بار وهم افکندن کودکان استاد را کی ...
گفت آن زیرک که ای قوم پسند
درس خوانید و کنید آوا بلند
خلاص یافتن کودکان از مکتب بدین مکر
سجده کردند و بگفتند ای کریم
دور بادا از تو رنجوری و بیم
رفتن مادران کودکان به عیادت اوستاد
بامدادان آمدند آن مادران
خفته استا همچو بیمار گران
در بیان آنک تن روح را چون لباسی ...
تا بدانی که تن آمد چون لباس
رو بجو لابس لباسی را ملیس
حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده ...
بود درویشی بکهساری مقیم
خلوت او را بود هم خواب و ندیم
دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر ...
آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که بر سنجم زری
بقیه قصه آن زاهد کوهی کی نذر کرده ...
اندر آن که بود اشجار و ثمار
بس مرودی کوهی آنجا بی شمار
تشبیه بند و دام قضا به صورت پنهان ...
بینی اندر دلق مهتر زاده ای
سر برهنه در بلا افتاده ای
مضطرب شدن فقیر نذر کرده بکندن امرود از ...
پنج روز آن باد امرودی نریخت
ز آتش جوعش صبوری می گریخت
متهم کردن آن شیخ را با دزدان وبریدن ...
بیست از دزدان بدند آنجا و بیش
بخش می کردند مسروقات خویش
کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او بدو ...
در عریش او را یکی زایر بیافت
کو بهر دو دست می زنبیل بافت
سبب جرات ساحران فرعون بر قطع دست و ...
ساحران را نه که فرعون لعین
کرد تهدید سیاست بر زمین
حکایت استر پیش شتر کی من بسیار در ...
گفت استر با شتر کای خوش رفیق
در فراز و شیب و در راه دقیق
اجتماع اجزای خر عزیر علیه السلام بعد از ...
هین عزیرا در نگر اندر خرت
که بپوسیدست و ریزیده برت
جزع ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود
بود شیخی رهنمایی پیش ازین
آسمانی شمع بر روی زمین
عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان
بر سگانم رحمت و بخشایش است
که چرا از سنگهاشان مالش است
قصه خواندن شیخ ضریر مصحف را در رو ...
دید در ایام آن شیخ فقیر
مصحفی در خانه پیری ضریر
صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقه ها ...
رفت لقمان سوی داود صفا
دید کو می کرد ز آهن حلقه ها
بقیه حکایت نابینا و مصحف
مرد مهمان صبرکرد و ناگهان
کشف گشتش حال مشکل در زمان
صفت بعضی اولیا کی راضی اند باحکام و ...
بشنو اکنون قصه آن ره روان
که ندارند اعتراضی در جهان
سؤال کردن بهلول آن درویش را
گفت بهلول آن یکی درویش را
چونی ای درویش واقف کن مرا
قصه دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
آن دقوقی داشت خوش دیباجه ای
عاشق و صاحب کرامت خواجه ای
بازگشتن به قصه دقوقی
مر علی را در مثالی شیر خواند
شیر مثل او نباشد گرچه راند
سر طلب کردن موسی خضر را علیهماالسلام با ...
از کلیم حق بیاموز ای کریم
بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم
بازگشتن به قصه دقوقی
آن دقوقی رحمت الله علیه
گفت سافرت مدی فی خافقیه
نمودن مثال هفت شمع سوی ساحل
چشم بندی بد عجب بر دیده ها
بندشان می کرد یهدی من یشا
شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع
باز می دیدم که می شد هفت یک
می شکافد نور او جیب فلک
نمودن آن شمعها در نظر هفت مرد
هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد
نورشان می شد به سقف لاژورد
باز شدن آن شمعها هفت درخت
باز هر یک مرد شد شکل درخت
چشمم از سبزی ایشان نیکبخت
مخفی بودن آن درختان ازچشم خلق
این عجب تر که بریشان می گذشت
صد هزاران خلق از صحرا و دشت
یک درخت شدن آن هفت درخت
گفت راندم پیشتر من نیکبخت
باز شد آن هفت جمله یک درخت
هفت مرد شدن آن هفت درخت
بعد دیری گشت آنها هفت مرد
جمله در قعده پی یزدان فرد
پیش رفتن دقوقی رحمة الله علیه به امامت
این سخن پایان ندارد تیز دو
هین نماز آمد دقوقی پیش رو
پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم
در تحیات و سلام الصالحین
مدح جمله انبیا آمد عجین
اقتدا کردن قوم از پس دقوقی
پیش در شد آن دقوقی در نماز
قوم همچون اطلس آمد او طراز
بیان اشارت سلام سوی دست راست در قیامت ...
انبیا گویند روز چاره رفت
چاره آنجا بود و دست افزار زفت
شنیدن دقوقی در میان نماز افغان آن کشتی ...
آن دقوقی در امامت کرد ساز
اندر آن ساحل در آمد در نماز
تصورات مرد حازم
آنچنانک ناگهان شیری رسید
مرد را بربود و در بیشه کشید
دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
در پناه شیر کم ناید کباب
روبها تو سوی جیفه کم شتاب
انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت ...
چون رهید آن کشتی و آمد بکام
شد نماز آن جماعت هم تمام
باز شرح کردن حکایت آن طالب روزی حلال ...
یادم آمد آن حکایت کان فقیر
روز و شب می کرد افغان و نفیر
رفتن هر دو خصم نزد داود علیه السلام
می کشیدش تا به داود نبی
که بیا ای ظالم گیج غبی
شنیدن داود علیه السلام سخن هر دو خصم ...
چونک داود نبی آمد برون
گفت هین چونست این احوال چون
حکم کردن داود علیه السلام برکشنده گاو
گفت داود این سخنها را بشو
حجت شرعی درین دعوی بگو
تضرع آن شخص از داوری داود علیه السلام
سجده کرد و گفت کای دانای سوز
در دل داود انداز آن فروز
در خلوت رفتن داود تا آنچ حقست پیدا ...
در فرو بست و برفت آنگه شتاب
سوی محراب و دعای مستجاب
حکم کردن داود بر صاحب گاو کی از ...
گفت داودش خمش کن رو بهل
این مسلمان را ز گاوت کن بحل
حکم کردن داود بر صاحب گاو کی جمله ...
بعد از آن داود گفتش کای عنود
جمله مال خویش او را بخش زود
عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق ...
گفت ای یاران زمان آن رسید
کان سر مکتوم او گردد پدید
گواهی دادن دست و پا و زبان بر ...
پس همینجا دست و پایت در گزند
بر ضمیر تو گواهی می دهند
برون رفتن به سوی آن درخت
چون برون رفتند سوی آن درخت
گفت دستش را سپس بندید سخت
قصاص فرمودن داود علیه السلام خونی را بعد ...
ما همه کوران اصلی بوده ایم
از تو ما صد گون عجایب دیده ایم
بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی ...
نفس خود را کش جهانی را زنده کن
خواجه را کشتست او را بنده کن
گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان
عیسی مریم به کوهی می گریخت
شیرگویی خون او می خواست ریخت
قصه اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ...
یادم آمد قصه اهل سبا
کز دم احمق صباشان شد وبا
شرح آن کور دوربین و آن کر تیزشنو ...
کر امل را دان که مرگ ما شنید
مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
صفت خرمی شهر اهل سبا و ناشکری ایشان
اصلشان بد بود آن اهل سبا
می رمیدندی ز اسباب لقا
آمدن پیغامبران حق به نصیحت اهل سبا
سیزده پیغامبر آنجا آمدند
گم رهان را جمله رهبر می شدند
معجزه خواستن قوم از پیغامبران
قوم گفتند ای گروه مدعی
کو گواه علم طب و نافعی
متهم داشتن قوم انبیا را
قوم گفتند این همه زرقست و مکر
کی خدا نایب کند از زید و بکر
حکایت خرگوشان کی خرگوشی راپیش پیل فرستادند کی ...
این بدان ماند که خرگوشی بگفت
من رسول ماهم و با ماه جفت
جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل ...
ای دریغا که دوا در رنجتان
گشت زهر قهر جان آهنجتان
بیان آنک هر کس را نرسد مثل آوردن ...
کی رسدتان این مثلها ساختن
سوی آن درگاه پاک انداختن
مثلها زدن قوم نوح باستهزا در زمان کشتی ...
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد مثل گو از پی تسخیر بتاخت
حکایت آن دزد کی پرسیدند چه می کنی ...
این مثل بشنو که شب دزدی عنید
در بن دیوار حفره می برید
جواب آن مثل کی منکران گفتند از رسالت ...
سر آن خرگوش دان دیو فضول
که به پیش نفس تو آمد رسول
معنی حزم و مثال مرد حازم
یا به حال اولینان بنگرید
یا سوی آخر بحزمی در پرید
وخامت کار آن مرغ کی ترک حزم کرد ...
باز مرغی فوق دیواری نشست
دیده سوی دانه دامی ببست
حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این ...
سگ زمستان جمع گردد استخوانش
زخم سرما خرد گرداند چنانش
منع کردن انبیا را از نصیحت کردن و ...
قوم گفتند ای نصوحان بس بود
اینچ گفتید ار درین ده کس بود
جواب انبیا علیهم السلام مر جبریان را
انبیا گفتند کاری آفرید
وصفهایی که نتان زان سر کشید
مکرر کردن کافران حجتهای جبریانه را
قوم گفتند ای گروه این رنج ما
نیست زان رنجی که بپذیرد دوا
باز جواب انبیا علیهم السلام ایشان را
انبیا گفتند نومیدی بدست
فضل و رحمتهای باری بی حدست
مکرر کردن قوم اعتراض ترجیه بر انبیا علیهم ...
قوم گفتند از شما سعد خودیت
نحس مایید و ضدیت و مرتدیت
باز جواب انبیا علیهم السلام
انبیا گفتند فال زشت و بد
از میان جانتان دارد مدد
حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این ...
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند
بیان آنک حق تعالی صورت ملوک را سبب ...
آنچنانک حق ز گوشت و استخوان
از شهان باب صغیری ساخت هان
قصه عشق صوفی بر سفره تهی
صوفیی بر میخ روزی سفره دید
چرخ می زد جامه ها را می درید
مخصوص بودن یعقوب علیه السلام به چشیدن جام ...
آنچ یعقوب از رخ یوسف بدید
خاص او بد آن به اخوان کی رسید
حکایت امیر و غلامش کی نماز باره بود ...
میرشد محتاج گرمابه سحر
بانگ زد سنقر هلا بردار سر
نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران ...
انبیا گفتند با خاطر که چند
می دهیم این را و آن را وعظ و پند
بیان آنک ایمان مقلد خوفست و رجا
داعی هر پیشه اومیدست و بوک
گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک
بیان آنک رسول علیه السلام فرمود ان لله ...
قوم دیگر سخت پنهان می روند
شهره خلقان ظاهر کی شوند
حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن انس ...
از انس فرزند مالک آمدست
که به مهمانی او شخصی شدست
قصه فریاد رسیدن رسول علیه السلام کاروان عرب ...
اندر آن وادی گروهی از عرب
خشک شد از قحط بارانشان قرب
مشک آن غلام ازغیب پر آب کردن بمعجزه ...
ای غلام اکنون تو پر بین مشک خود
تا نگویی درشکایت نیک و بد
دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن ...
زان زمانی که خریدی تو مرا
تا به اکنون باز گویم ماجرا
بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید ...
آن نیاز مریمی بودست و درد
که چنان طفلی سخن آغاز کرد
آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به ...
هم از آن ده یک زنی از کافران
سوی پیغامبر دوان شد ز امتحان
ربودن عقاب موزه مصطفی علیه السلام و بردن ...
اندرین بودند کآواز صلا
مصطفی بشنید از سوی علا
وجه عبرت گرفتن ازین حکایت و یقین دانستن ...
عبرتست آن قصه ای جان مر ترا
تا که راضی باشی در حکم خدا
استدعاء آن مرد از موسی زبان بهایم با ...
گفت موسی را یکی مرد جوان
که بیاموزم زبان جانوران
وحی آمدن از حق تعالی به موسی کی ...
گفت یزدان تو بده بایست او
برگشا در اختیار آن دست او
قانع شدن آن طالب به تعلیم زبان مرغ ...
گفت باری نطق سگ کو بر درست
نطق مرغ خانگی کاهل پرست
جواب خروس سگ را
پس خروسش گفت تن زن غم مخور
که خدا بدهد عوض زینت دگر
خجل گشتن خروس پیش سگ به سبب دروغ ...
چند چند آخر دروغ و مکر تو
خود نپرد جز دروغ از وکر تو
خبر کردن خروس از مرگ خواجه
لیک فردا خواهد او مردن یقین
گاو خواهد کشت وارث در حنین
دویدن آن شخص به سوی موسی به زنهار ...
چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت
بر در موسی کلیم الله رفت
دعاکردن موسی آن شخص را تا بایمان رود ...
موسی آمد در مناجات آن سحر
کای خدا ایمان ازو مستان مبر
اجابت کردن حق تعالی دعای موسی را علیه ...
گفت بخشیدم بدو ایمان نعم
ور تو خواهی این زمان زنده ش کنم
حکایت آن زنی کی فرزندش نمی زیست بنالید ...
آن زنی هر سال زاییدی پسر
بیش از شش مه نبودی عمرور
در آمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ ...
اندر آخر حمزه چون در صف شدی
بی زره سرمست در غزو آمدی
جواب حمزه مر خلق را
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
حیله دفع مغبون شدن در بیع و شرا
آن یکی یاری پیمبر را بگفت
که منم در بیعها با غبن جفت
وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
چون بلال از ضعف شد همچون هلال
رنگ مرگ افتاد بر روی بلال
حکمت ویران شدن تن به مرگ
من چو آدم بودم اول حبس کرب
پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب
تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ ...
همچو گرمابه که تفسیده بود
تنگ آیی جانت پخسیده شود
بیان آنک هرچه غفلت و غم و کاهلی ...
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بد
تشبیه نص با قیاس
نص وحی روح قدسی دان یقین
وان قیاس عقل جزوی تحت این
آداب المستمعین والمریدین عند فیض الحکمة من لسان ...
بر ملولان این مکرر کردنست
نزد من عمر مکرر بردنست
شناختن هر حیوانی بوی عدو خود را و ...
اسپ داند بانگ و بوی شیر را
گر چه حیوانست الا نادرا
فرق میان دانستن چیزی به مثال و تقلید ...
ظاهرست آثار و میوه رحمتش
لیک کی داند جز او ماهیتش
جمع و توفیق میان نفی و اثبات یک ...
نفی آن یک چیز و اثباتش رواست
چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
مسئله فنا و بقای درویش
گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
قصه وکیل صدر جهان کی متهم شد و ...
در بخارا بنده صدر جهان
متهم شد گشت از صدرش نهان
پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم ...
همچو مریم گوی پیش از فوت ملک
نقش را کالعوذ بالرحمن منک
گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم ...
بانگ بر وی زد نمودار کرم
که امین حضرتم از من مرم
عزم کردن آن وکیل ازعشق کی رجوع کند ...
شمع مریم را بهل افروخته
که بخارا می رود آن سوخته
پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود کی از ...
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهرها
منع کردن دوستان او را از رجوع کردن ...
گفت او را ناصحی ای بی خبر
عاقبت اندیش اگر داری هنر
لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از ...
گفت ای ناصح خمش کن چند چند
پند کم ده زانک بس سختست بند
رو نهادن آن بنده عاشق سوی بخارا
رو نهاد آن عاشق خونابه ریز
دل طپان سوی بخارا گرم و تیز
در آمدن آن عاشق لاابالی در بخارا وتحذیر ...
اندر آمد در بخارا شادمان
پیش معشوق خود و دارالامان
جواب گفتن عاشق عاذلان را وتهدید کنندگان را
گفت من مستسقیم آبم کشد
گرچه می دانم که هم آبم کشد
رسیدن آن عاشق به معشوق خویش چون دست ...
همچو گویی سجده کن بر رو و سر
جانب آن صدر شد با چشم تر
صفت آن مسجد کی عاشق کش بود و ...
یک حکایت گوش کن ای نیک پی
مسجدی بد بر کنار شهر ری
مهمان آمدن در آن مسجد
تا یکی مهمان در آمد وقت شب
کو شنیده بود آن صیت عجب
ملامت کردن اهل مسجد مهمان عاشق را از ...
قوم گفتندش که هین اینجا مخسپ
تا نکوبد جانستانت همچو کسپ
جواب گفتن عاشق عاذلان را
گفت او ای ناصحان من بی ندم
از جهان زندگی سیر آمدم
عشق جالینوس برین حیات دنیا بود کی هنر ...
آنچنانک گفت جالینوس راد
از هوای این جهان و از مراد
دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را ...
قوم گفتندش مکن جلدی برو
تا نگردد جامه و جانت گرو
گفتن شیطان قریش را کی به جنگ احمد ...
همچو شیطان در سپه شد صد یکم
خواند افسون که اننی جار لکم
مکرر کردن عاذلان پند را بر آن مهمان ...
گفت پیغامبر که ان فی البیان
سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان
جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن ...
مر زبان را داد صد افسون گری
وانک کان را داد زر جعفری
تمثیل گریختن مؤمن و بی صبری او در ...
بنگر اندر نخودی در دیگ چون
می جهد بالا چو شد ز آتش زبون
تمثیل صابر شدن مؤمن چون بر شر و ...
سگ شکاری نیست او را طوق نیست
خام و ناجوشیده جز بی ذوق نیست
عذر گفتن کدبانو با نخود و حکمت در ...
آن ستی گوید ورا که پیش ازین
من چو تو بودم ز اجزای زمین
باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ...
آن غریب شهر سربالا طلب
گفت می خسپم درین مسجد بشب
ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد
دود و گندی آمد از اهل حسد
تفسیر این خبر مصطفی علیه السلام کی للقران ...
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
بیان آنک رفتن انبیا و اولیا به کوهها ...
آنک گویند اولیا در که بوند
تا ز چشم مردمان پنهان شوند
تشبیه صورت اولیا و صورت کلام اولیا به ...
آدمی همچون عصای موسی است
آدمی همچون فسون عیسی است
تفسیر یا جبال اوبی معه والطیر
روی داود از فرش تابان شده
کوهها اندر پیش نالان شده
جواب طعنه زننده در مثنوی از قصور فهم ...
ای سگ طاعن تو عو عو می کنی
طعن قرآن را برون شو می کنی
مثل زدن در رمیدن کره اسپ از آب ...
آنک فرمودست او اندر خطاب
کره و مادر همی خوردند آب
بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش
باز گو کان پاک باز شیرمرد
اندر آن مسجد چه بنمودش چه کرد
تفسیر آیت واجلب علیهم بخیلک و رجلک
تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت بر زند اندر نهاد
رسیدن بانگ طلسمی نیم شب مهمان مسجد را
بشنو اکنون قصه آن بانگ سخت
که نرفت از جا بدان آن نیکبخت
ملاقات آن عاشق با صدر جهان
آن بخاری نیز خود بر شمع زد
گشته بود از عشقش آسان آن کبد
جذب هر عنصری جنس خود را کی در ...
خاک گوید خاک تن را باز گرد
ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد
منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و ...
گوید ای اجزای پست فرشیم
غربت من تلختر من عرشیم
فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن ...
عزمها و قصدها در ماجرا
گاه گاهی راست می آید ترا
نظرکردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم ...
دید پیغامبر یکی جوقی اسیر
که همی بردند و ایشان در نفیر
تفسیر این آیت کی ان تستفتحوا فقد جائکم ...
از بتان و از خدا در خواستیم
که بکن ما را اگر ناراستیم
سر آنک بی مراد بازگشتن رسول علیه السلام ...
آمدش پیغام از دولت که رو
تو ز منع این ظفر غمگین مشو
تفسیر این خبر کی مصطفی علیه السلام فرمود ...
گفت پیغامبر که معراج مرا
نیست بر معراج یونس اجتبا
آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان ...
گرچه نشنید آن موکل آن سخن
رفت در گوشی که آن بد من لدن
بیان آنک طاغی در عین قاهری مقهورست و ...
دزد قهرخواجه کرد و زر کشید
او بدان مشغول خود والی رسید
جذب معشوق عاشق را من حیث لا یعمله ...
آمدیم اینجا که در صدر جهان
گر نبودی جذب آن عاشق نهان
داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان ...
پشه آمد از حدیقه وز گیاه
وز سلیمان گشت پشه دادخواه
امرکردن سلیمان علیه السلام پشه متظلم را به ...
پس سلیمان گفت ای زیبادوی
امر حق باید که از جان بشنوی
نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش ...
می کشید از بیهشی اش در بیان
اندک اندک از کرم صدر جهان
با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن ...
گفت ای عنقای حق جان را مطاف
شکر که باز آمدی زان کوه قاف
حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی
یک جوانی بر زنی مجنون بدست
می ندادش روزگار وصل دست
یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده ...
کان جوان در جست و جو بد هفت سال
از خیال وصل گشته چون خیال
دفتر چهارم هم از کتا سر آغاز
ای ضیاء الحق حسام الدین توی
که گذشت از مه به نورت مثنوی
تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت ...
اندر آن بودیم کان شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس
حکایت آن واعظ کی هر آغاز تذکیر دعای ...
آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی
قاطعان راه را داعی شدی
سؤال کردن از عیسی علیه السلام کی در ...
گفت عیسی را یکی هشیار سر
چیست در هستی ز جمله صعب تر
قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن ...
چونک تنهااش بدید آن ساده مرد
زود او قصد کنار و بوسه کرد
قصه آن صوفی کی زن خود را بیگانه ...
صوفیی آمد به سوی خانه روز
خانه یک در بود و زن با کفش دوز
معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس ...
چادر خود را برو افکند زود
مرد را زن ساخت و در را بر گشود
گفتن زن کی او در بند جهاز نیست ...
گفت گفتم من چنین عذری و او
گفت نه من نیستم اسباب جو
غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را
از پی آن گفت حق خود را بصیر
که بود دید ویت هر دم نذیر
مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام
شهوت دنیا مثال گلخنست
که ازو حمام تقوی روشنست
قصه آن دباغ کی در بازار عطاران از ...
آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونک در بازار عطاران رسید
معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه ...
خلق را می راند از وی آن جوان
تا علاجش را نبینند آن کسان
عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به ...
گفت عاشق امتحان کردم مگیر
تا ببینم تو حریفی یا ستیر
رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس ...
عمرها باید به نادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه
گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه ...
مرتضی را گفت روزی یک عنود
کو ز تعظیم خدا آگه نبود
قصه مسجد اقصی و خروب و عزم کردن ...
چون درآمد عزم داودی به تنگ
که بسازد مسجد اقصی به سنگ
شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه ...
گرچه بر ناید به جهد و زور تو
لیک مسجد را برآرد پور تو
بقیه قصه بنای مسجد اقصی
چون سلیمان کرد آغاز بنا
پاک چون کعبه همایون چون منی
قصه آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و ...
قصه عثمان که بر منبر برفت
چون خلافت یافت بشتابید تفت
در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست ...
ظاهر آن شاخ اصل میوه است
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة ...
بهر این فرمود پیغامبر که من
هم چو کشتی ام به طوفان زمن
قصه هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی ...
هدیه بلقیس چل استر بدست
بار آنها جمله خشت زر بدست
کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله ...
گفت عبدالله شیخ مغربی
شصت سال از شب ندیدم من شبی
بازگردانیدن سلیمان علیه السلام رسولان بلقیس را به ...
باز گردید ای رسولان خجل
زر شما را دل به من آرید دل
قصه عطاری کی سنگ ترازوی او گل سرشوی ...
پیش عطاری یکی گل خوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
دلداری کردن و نواختن سلیمان علیه السلام مر ...
ای رسولان می فرستمتان رسول
رد من بهتر شما را از قبول
دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و ...
آن یکی درویش گفت اندر سمر
خضریان را من بدیدم خواب در
نیت کردن او کی این زر بدهم بدان ...
آن یکی درویش هیزم می کشید
خسته و مانده ز بیشه در رسید
تحریض سلیمان علیه السلام مر رسولان را بر ...
هم چنان که شه سلیمان در نبرد
جذب خیل و لشکر بلقیس کرد
سبب هجرت ابراهیم ادهم قدس الله سره و ...
ملک برهم زن تو ادهم وار زود
تا بیابی هم چو او ملک خلود
حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز ...
زانک خوش خو آن بود کو در خمول
باشد از بدخو و بدطبعان حمول
تهدید فرستادن سلیمان علیه السلام پیش بلقیس کی ...
هین بیا بلقیس ورنه بد شود
لشکرت خصمت شود مرتد شود
پیدا کردن سلیمان علیه السلام کی مرا خالصا ...
هین بیا که من رسولم دعوتی
چون اجل شهوت کشم نه شهوتی
باقی قصه ابراهیم ادهم قدس الله سره
بر سر تختی شنید آن نیک نام
طقطقی و های و هویی شب ز بام
بقیه قصه اهل سبا و نصیحت و ارشاد ...
قصه گویم از سبا مشتاق وار
چون صبا آمد به سوی لاله زار
آزاد شدن بلقیس از ملک و مست شدن ...
چون سلیمان سوی مرغان سبا
یک صفیری کرد بست آن جمله را
چاره کردن سلیمان علیه السلام در احضار تخت ...
گفت عفریتی که تختش را به فن
حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن
قصه یاری خواستن حلیمه از بتان چون عقیب ...
قصه راز حلیمه گویمت
تا زداید داستان او غمت
حکایت آن پیر عرب کی دلالت کرد حلیمه ...
پیرمردی پیشش آمد با عصا
کای حلیمه چه فتاد آخر ترا
خبر یافتن جد مصطفی عبدالمطلب از گم کردن ...
چون خبر یابید جد مصطفی
از حلیمه وز فغانش بر ملا
نشان خواستن عبدالمطلب از موضع محمد علیه السلام ...
از درون کعبه آوازش رسید
گفت ای جوینده آن طفل رشید
بقیه قصه دعوت رحمت بلقیس را
خیز بلقیسا بیا و ملک بین
بر لب دریای یزدان در بچین
مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص ...
آن سگی در کو گدای کور دید
حمله می آورد و دلقش می درید
بقیه عمارت کردن سلیمان علیه السلام مسجد اقصی ...
ای سلیمان مسجد اقصی بساز
لشکر بلقیس آمد در نماز
قصه شاعر و صله دادن شاه و مضاعف ...
شاعری آورد شعری پیش شاه
بر امید خلعت و اکرام و جاه
باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به ...
بعد سالی چند بهر رزق و کشت
شاعر از فقر و عوز محتاج گشت
مانستن بدرایی این وزیر دون در افساد مروت ...
چند آن فرعون می شد نرم و رام
چون شنیدی او ز موسی آن کلام
نشستن دیو بر مقام سلیمان علیه السلام و ...
ورچه عقلت هست با عقل دگر
یار باش و مشورت کن ای پدر
درآمدن سلیمان علیه السلام هر روز در مسجد ...
هر صباحی چون سلیمان آمدی
خاضع اندر مسجد اقصی شدی
آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از ...
کندن گوری که کمتر پیشه بود
کی ز فکر و حیله و اندیشه بود
قصه صوفی کی در میان گلستان سر به ...
صوفیی در باغ از بهر گشاد
صوفیانه روی بر زانو نهاد
قصه رستن خروب در گوشه مسجد اقصی و ...
پس سلیمان دید اندر گوشه ای
نوگیاهی رسته هم چون خوشه ای
بیان آنک حصول علم و مال و جاه ...
بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغی به دست راه زن
تفسیر یا ایها المزمل
خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب
در بیان آنک ترک الجواب جواب مقرر این ...
بود شاهی بود او را بنده ای
مرده عقلی بود و شهوت زنده ای
در تفسیر این حدیث مصطفی علیه السلام کی ...
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
در تفسیر این آیت کی و اما الذین ...
زانک استعداد تبدیل و نبرد
بودش از پستی و آن را فوت کرد
چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون ...
هم چو مجنون اند و چون ناقه ش یقین
می کشد آن پیش و این واپس به کین
نوشتن آن غلام قصه شکایت نقصان اجری سوی ...
قصه کوته کن برای آن غلام
که سوی شه بر نوشتست او پیام
حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک ...
یک فقیهی ژنده ها در چیده بود
در عمامه خویش در پیچیده بود
نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال ...
گفت بنمودم دغل لیکن ترا
از نصیحت باز گفتم ماجرا
بیان آنک عارف را غذاییست از نور حق ...
زانک هر کره پی مادر رود
تا بدان جنسیتش پیدا شود
تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا ...
گفت موسی سحر هم حیران کنیست
چون کنم کین خلق را تمییز نیست
زجر مدعی از دعوی و امر کردن او ...
بو مسیلم گفت خود من احمدم
دین احمد را به فن برهم زدم
بقیه نوشتن آن غلام رقعه به طلب اجری
رفت پیش از نامه پیش مطبخی
کای بخیل از مطبخ شاه سخی
حکایت آن مداح کی از جهت ناموس شکر ...
مر محک را ره بود در نقد و قلب
که خدایش کرد امیر جسم و قلب
دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را ...
این طبیبان بدن دانش ورند
بر سقام تو ز تو واقف ترند
مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس ...
آن شنیدی داستان بایزید
که ز حال بوالحسن پیشین چه دید
قول رسول صلی الله علیه و سلم انی ...
گفت زین سو بوی یاری می رسد
کاندرین ده شهریاری می رسد
نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام ...
صوفیی از فقر چون در غم شود
عین فقرش دایه و مطعم شود
آشفتن آن غلام از نارسیدن جواب رقعه از ...
این بیابان خود ندارد پا و سر
بی جواب نامه خستست آن پسر
کژ وزیدن باد بر سلیمان علیه السلام به ...
باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ
شنیدن شیخ ابوالحسن رضی الله عنه خبر دادن ...
هم چنان آمد که او فرموده بود
بوالحسن از مردمان آن را شنود
رقعه دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون ...
نامه دیگر نوشت آن بدگمان
پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان
قصه آنک کسی به کسی مشورت می کرد ...
رو کسی جو که ترا او هست دوست
دوست بهر دوست لاشک خیرجوست
امیر کردن رسول علیه السلام جوان هذیلی را ...
یک سریه می فرستادش رسول
به هر جنگ کافر و دفع فضول
اعتراض کردن معترضی بر رسول علیه السلام بر ...
چون پیمبر سروری کرد از هذیل
از برای لشکر منصور خیل
جواب گفتن مصطفی علیه السلام اعتراض کننده را
در حضور مصطفای قندخو
چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو
قصه سبحانی ما اعظم شانی گفتن ابویزید قدس ...
با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم
بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به ...
پرتو مستی بی حد نبی
چون بزد هم مست و خوش گشت آن غبی
بیان رسول علیه السلام سبب تفضیل و اختیار ...
حکم اغلب راست چون غالب بدند
تیغ را از دست ره زن بستدند
علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد ...
عاقل آن باشد که او با مشعله ست
او دلیل و پیشوای قافله ست
قصه آن آبگیر و صیادان و آن سه ...
قصه آن آبگیرست ای عنود
که درو سه ماهی اشگرف بود
سر خواندن وضو کننده اوراد وضو را
در وضو هر عضو را وردی جدا
آمدست اندر خبر بهر دعا
شخصی به وقت استنجا می گفت اللهم ارحنی ...
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنت دار جفت
قصه آن مرغ گرفته کی وصیت کرد کی ...
آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام
مرغ او را گفت ای خواجه همام
چاره اندیشیدن آن ماهی نیم عاقل و خود ...
گفت ماهی دگر وقت بلا
چونک ماند از سایه عاقل جدا
بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ...
عقل می گفتش حماقت با توست
با حماقت عقل را آید شکست
در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزه ...
عقل ضد شهوتست ای پهلوان
آنک شهوت می تند عقلش مخوان
بیان آنک عمارت در ویرانیست و جمعیت در ...
آن یکی آمد زمین را می شکافت
ابلهی فریاد کرد و بر نتافت
بیان آنک هر حس مدرکی را از آدمی ...
چنبره دید جهان ادراک تست
پرده پاکان حس ناپاک تست
حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان و ...
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیان
بیان آنک تن خاکی آدمی هم چون آهن ...
صیقلی را بسته ای ای بی نماز
وآن هوا را کرده ای دو دست باز
باز گفتن موسی علیه السلام اسرار فرعون را ...
ز آهن تیره بقدرت می نمود
واقعاتی که در آخر خواست بود
بیان آنک در توبه بازست
هین مکن زین پس فراگیر احتراز
که ز بخشایش در توبه ست باز
گفتن موسی علیه السلام فرعون را کی از ...
هین ز من بپذیر یک چیز و بیار
پس ز من بستان عوض آن را چهار
شرح کردن موسی علیه السلام آن چهار فضیلت ...
گفت موسی که اولین آن چهار
صحتی باشد تنت را پایدار
تفسیر کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف
خانه بر کن کز عقیق این یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن
غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع ...
دیدم اندر خانه من نقش و نگار
بودم اندر عشق خانه بی قرار
بیان این خبر کی کلموا الناس علی قدر ...
چونک با کودک سر و کارم فتاد
هم زبان کودکان باید گشاد
قوله علیه السلام من بشرنی بخروج صفر بشرته ...
احمد آخر زمان را انتقال
در ربیع اول آید بی جدال
مشورت کردن فرعون با ایسیه در ایمان آوردن ...
باز گفت او این سخن با ایسیه
گفت جان افشان برین ای دل سیه
قصه باز پادشاه و کمپیر زن
باز اسپیدی به کمپیری دهی
او ببرد ناخنش بهر بهی
قصه آن زن کی طفل او بر سر ...
یک زنی آمد به پیش مرتضی
گفت شد بر ناودان طفلی مرا
مشورت کردن فرعون با وزیرش هامان در ایمان ...
گفت با هامان چون تنهااش بدید
جست هامان و گریبان را درید
تزییف سخن هامان علیه اللعنه
دوست از دشمن همی نشناخت او
نرد را کورانه کژ می باخت او
نومید شدن موسی علیه السلام از ایمام فرعون ...
گفت موسی لطف بنمودیم وجود
خود خداوندیت را روزی نبود
منازعت امیران عرب با مصطفی علیه السلام کی ...
آن امیران عرب گرد آمدند
نزد پیغامبر منازع می شدند
در بیان آنک شناسای قدرت حق نپرسد کی ...
هر کجا خدا دوزخ کند
اوج را بر مرغ دام و فخ کند
جواب دهری کی منکر الوهیت است و عالم ...
دی یکی می گفت عالم حادثست
فانیست این چرخ و حقش وارثست
تفسیر این آیت کی و ما خلقنا السموات ...
هیچ نقاشی نگارد زین نقش
بی امید نفع بهر عین نقش
وحی کردن حق به موسی علیه السلام کی ...
گفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست می دارم ترا
خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن ...
پادشاهی بر ندیمی خشم کرد
خواست تا از وی برآرد دود و گرد
گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش ...
کرده او کرده شاهست لیک
پیش ضعفم بد نماینده ست نیک
مطالبه کردن موسی علیه السلام حضرت را کی ...
گفت موسی ای خداوند حساب
نقش کردی باز چون کردی خراب
بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی ...
جوهر صدقت خفی شد در دروغ
هم چو طعم روغن اندر طعم دوغ
مثال دیگر هم درین معنی
هست بازیهای آن شیر علم
مخبری از بادهای مکتتم
حکایت آن پادشاه زاده کی پادشاهی حقیقی بوی ...
پادشاهی داشت یک برنا پسر
باطن و ظاهر مزین از هنر
عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف ...
پس عروسی خواست باید بهر او
تا نماید زین تزوج نسل رو
اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از ...
مادر شه زاده گفت از نقص عقل
شرط کفویت بود در عقل نقل
مستجاب شدن دعای پادشاه در خلاص پسرش از ...
سوی گورستان برو وقت سحور
پهلوی دیوار هست اسپید گور
در بیان آنک شه زاده آدمی بچه است ...
ای برادر دانک شه زاده توی
در جهان کهنه زاده از نوی
حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد ...
هم چنان کآن زاهد اندر سال قحط
بود او خندان و گریان جمله رهط
بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کلست چون ...
کل عالم صورت عقل کلست
کوست بابای هر آنک اهل قل است
قصه فرزندان عزیر علیه السلام کی از پدر ...
هم چو پوران عزیز اندر گذر
آمده پرسان ز احوال پدر
تفسیر این حدیث کی ائنی لاستغفر الله فی ...
هم چو پیغامبر ز گفتن وز نثار
توبه آرم روز من هفتاد بار
بیان آنک عقل جزوی تا بگور بیش نبیند ...
پیش بینی این خرد تا گور بود
وآن صاحب دل به نفخ صور بود
بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا ...
پس برو خاموش باش از انقیاد
زیر ظل امر شیخ و اوستاد
قصه شکایت استر با شتر کی من بسیار ...
اشتری را دید روزی استری
چونک با او جمع شد در آخری
تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار ...
گفت استر راست گفتی ای شتر
این بگفت و چشم کرد از اشک پر
لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو ...
من شنیدم که در آمد قبطیی
از عطش اندر وثاق سبطیی
در خواستن قبطی دعای خیر و هدایت از ...
گفت قبطی تو دعایی کن که من
از سیاهی دل ندارم آن دهن
حکایت آن زن پلیدکار کی شوهر را گفت ...
آن زنی می خواست تا با مول خود
بر زند در پیش شوی گول خود
باقی قصه موسی علیه السلام
که آمدش پیغام از وحی مهم
که کژی بگذار اکنون فاستقم
اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا
آمده اول به اقلیم جماد
وز جمادی در نباتی اوفتاد
بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به ...
این سخن پایان ندارد موسیا
هین رها کن آن خران را در گیا
رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن ...
رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف
دید او را کز زمرد بود صاف
موری بر کاغذ می رفت نبشتن قلم دید ...
مورکی بر کاغذی دید او قلم
گفت با مور دگر این راز هم
نمودن جبرئیل علیه السلام خود را به مصطفی ...
مصطفی می گفت پیش جبرئیل
که چنانک صورت تست ای خلیل
دفتر پنجم از کتاب مو سر آغاز
شه حسام الدین که نور انجمست
طالب آغاز سفر پنجمست
تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک
تو خلیل وقتی ای خورشیدهش
این چهار اطیار ره زن را بکش
در سبب ورود این حدیث مصطفی صلوات الله ...
کافران مهمان پیغامبر شدند
وقت شام ایشان به مسجد آمدند
در حجره گشادن مصطفی علیه السلام بر مهمان ...
مصطفی صبح آمد و در را گشاد
صبح آن گمراه را او راه داد
سبب رجوع کردن آن مهمان به خانه مصطفی ...
کافرک را هیکلی بد یادگار
یاوه دید آن را و گشت او بی قرار
نواختن مصطفی علیه السلام آن عرب مهمان را ...
این سخن پایان ندارد آن عرب
ماند از الطاف آن شه در عجب
بیان آنک نماز و روزه و همه چیزهای ...
این نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهی دادنست از اعتقاد
پاک کردن آب همه پلیدیها را و باز ...
آب چون پیگار کرد و شد نجس
تا چنان شد که آب را رد کرد حس
استعانت آب از حق جل جلاله بعد از ...
ناله از باطن برآرد کای خدا
آنچ دادی دادم و ماندم گدا
گواهی فعل و قول بیرونی بر ضمیر و ...
فعل و قول آمد گواهان ضمیر
زین دو بر باطن تو استدلال گیر
در بیان آنک نور خود از اندرون شخص ...
لیک نور سالکی کز حد گذشت
نور او پر شد بیابانها و دشت
عرضه کردن مصطفی علیه السلام شهادت را بر ...
این سخن پایان ندارد مصطفی
عرضه کرد ایمان و پذرفت آن فتی
بیان آنک نور که غذای جانست غذای جسم ...
گرچه آن مطعوم جانست و نظر
جسم را هم زان نصیبست ای پسر
انکار اهل تن غذای روح را و لرزیدن ...
قسم او خاکست گر دی گر بهار
میر کونی خاک چون نوشی چو مار
مناجات
ای خدای بی نظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخن
تمثیل لوح محفوظ و ادراک عقل هر کسی ...
چون ملک از لوح محفوظ آن خرد
هر صباحی درس هر روزه برد
تمثیل روشهای مختلف و همتهای گوناگون به اختلاف ...
هم چو قومی که تحری می کنند
بر خیال قبله سویی می تنند
تفسیر یا حسرة علی العباد
او همی گوید که از اشکال تو
غره گشتم دیر دیدم حال تو
سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از ...
صوفیی بدرید جبه در حرج
پیشش آمد بعد به دریدن فرج
صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ...
آمدیم اکنون به طاوس دورنگ
کو کند جلوه برای نام و ننگ
در بیان آنک لطف حق را همه کس ...
گفت درویشی به درویشی که تو
چون بدیدی حضرت حق را بگو
تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله کی ...
این تفاوت عقلها را نیک دان
در مراتب از زمین تا آسمان
حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی ...
آن سگی می مرد و گریان آن عرب
اشک می بارید و می گفت ای کرب
در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را ...
پر طاوست مبین و پای بین
تا که سؤ العین نگشاید کمین
تفسیر و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم ...
یا رسول الله در آن نادی کسان
می زنند از چشم بد بر کرکسان
قصه آن حکیم کی دید طاوسی را کی ...
پر خود می کند طاوسی به دشت
یک حکیمی رفته بود آنجا بگشت
در بیان آنک صفا و سادگی نفس مطمئنه ...
روی نفس مطمئنه در جسد
زخم ناخنهای فکرت می کشد
در بیان قول رسول علیه السلام لا رهبانیة ...
بی هوا نهی از هوا ممکن نبود
غازیی بر مردگان نتوان نمود
در بیان آنک ثواب عمل عاشق از حق ...
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دست مزد و اجرت خدمت هم اوست
در تفسیر قول رسول علیه السلام ما مات ...
زین بفرمودست آن آگه رسول
که هر آنک مرد و کرد از تن نزول
در بیان آنک عقل و روح در آب ...
هم چو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بسته اند اینجا به چاه سهمناک
جواب گفتن طاوس آن سایل را
چون ز گریه فارغ آمد گفت رو
که تو رنگ و بوی را هستی گرو
بیان آنک هنرها و زیرکیها و مال دنیا ...
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پی دانه نبیند دام را
در صفت آن بی خودان کی از شر ...
چون فناش از فقر پیرایه شود
او محمدوار بی سایه شود
در بیان آنک ما سوی الله هر چیزی ...
مرغکی اندر شکار کرم بود
گربه فرصت یافت او را در ربود
صفت کشتن خلیل علیه السلام زاغ را کی ...
کاغ کاغ و نعره زاغ سیاه
دایما باشد به دنیا عمرخواه
مناجات
ای مبدل کرده خاکی را به زر
خاک دیگر را بکرده بوالبشر
قال النبی علیه السلام ارحموا ثلاثا عزیز قوم ...
گفت پیغامبر که رحم آرید بر
جان من کان غنیا فافتقر
قصه محبوس شدن آن آهوبچه در آخر خران ...
آهوی را کرد صیادی شکار
اندر آخر کردش آن بی زینهار
حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه ...
شد محمد الپ الغ خوارزمشاه
در قتال سبزوار پر پناه
بقیه قصه آهو و آخر خران
روزها آن آهوی خوش ناف نر
در شکنجه بود در اصطبل خر
تفسیر انی اری سبع بقرات سمان یاکلهن سبع ...
آن عزیز مصر می دیدی به خواب
چونک چشم غیب را شد فتح باب
بیان آنک کشتن خلیل علیه السلام خروس را ...
شهوتی است او و بس شهوت پرست
زان شراب زهرناک ژاژ مست
تفسیر خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه ...
آدم حسن و ملک ساجد شده
هم چو آدم باز معزول آمده
تفسیر اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا ...
یخرج الحی من المیت بدان
که عدم آمد امید عابدان
مثال عالم هست نیست نما و عالم نیست ...
نیست را بنمود هست و محتشم
هست را بنمود بر شکل عدم
در تفسیر قول مصطفی علیه السلام لا بد ...
پس پیمبر گفت بهر این طریق
باوفاتر از عمل نبود رفیق
تفسیر و هو معکم
یک سپد پر نان ترا بی فرق سر
تو همی خواهی لب نان در به در
در تفسیر قول مصطفی علیه السلام من جعل ...
هوش را توزیع کردی بر جهات
می نیرزد تره ای آن ترهات
در معنی این بیت «گر راه روی راه ...
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرف
قصه آن شخص کی دعوی پیغامبری می کرد ...
آن یکی می گفت من پیغامبرم
از همه پیغامبران فاضلترم
سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به ...
بلک از چفسیدگی در خان و مان
تلخشان آید شنیدن این بیان
در بیان آنک مرد بدکار چون متمکن شود ...
وافیان را چون ببینی کرده سود
تو چو شیطانی شوی آنجا حسود
مناجات
ای دهنده قوت و تمکین و ثبات
خلق را زین بی ثباتی ده نجات
پرسیدن آن پادشاه از آن مدعی نبوت کی ...
شاه پرسیدش که باری وحی چیست
یا چه حاصل دارد آن کس کو نبیست
داستان آن عاشق کی با معشوق خود برمی ...
آن یکی عاشق به پیش یار خود
می شمرد از خدمت و از کار خود
یکی پرسید از عالمی عارفی کی اگر در ...
آن یکی پرسید از مفتی به راز
گر کسی گرید به نوحه در نماز
مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین ...
یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر
داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت ...
یک کنیزک یک خری بر خود فکند
از وفور شهوت و فرط گزند
تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت ...
طوطیی در آینه می بیند او
عکس خود را پیش او آورده رو
صاحب دلی دید سگ حامله در شکم آن ...
آن یکی می دید خواب اندر چله
در رهی ماده سگی بد حامله
قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان ...
بود مردی صالحی ربانیی
عقل کامل داشت و پایان دانیی
بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت ...
چاره آن دل عطای مبدلیست
داد او را قابلیت شرط نیست
در ابتدای خلقت جسم آدم علیه السلام کی ...
چونک صانع خواست ایجاد بشر
از برای ابتلای خیر و شر
فرستادن میکائیل را علیه السلام به قبض حفنه ...
گفت میکائیل را تو رو به زیر
مشت خاکی در ربا از وی چو شیر
قصه قوم یونس علیه السلام بیان و برهان ...
قوم یونس را چو پیدا شد بلا
ابر پر آتش جدا شد از سما
فرستادن اسرافیل را علیه السلام به خاک کی ...
گفت اسرافیل را یزدان ما
که برو زان خاک پر کن کف بیا
فرستادن عزرائیل ملک العزم و الحزم را علیه ...
گفت یزدان زو عزرائیل را
که ببین آن خاک پر تخییل را
بیان آنک مخلوقی کر ترا ازو ظلمی رسد ...
احمقانه از سنان رحمت مجو
زان شهی جو کان بود در دست او
جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب ...
گفت یزدان آنک باشد اصل دان
پس ترا کی بیند او اندر میان
در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و ...
وا رهی زین روزی ریزه کثیف
در فتی در لوت و در قوت شریف
جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش ...
آن یکی می گفت خوش بودی جهان
گر نبودی پای مرگ اندر میان
فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم ...
در حدیث آمد که روز رستخیز
امر آید هر یکی تن را که خیز
قصه ایاز و حجره داشتن او جهت چارق ...
آن ایاز از زیرکی انگیخته
پوستین و چارقش آویخته
بیان آنک آنچ بیان کرده می شود صورت ...
زانک پیلم دید هندستان به خواب
از خراج اومید بر ده شد خراب
حکمت نظر کردن در چارق و پوستین کی ...
بازگردان قصه عشق ایاز
که آن یکی گنجیست مالامال راز
خلق الجان من مارج من نار و قوله ...
شعله می زد آتش جان سفیه
که آتشی بود الولد سر ابیه
در معنی این کی ارنا الاشیاء کما هی ...
ای خروسان از وی آموزید بانگ
بانگ بهر حق کند نه بهر دانگ
بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت ...
جسم مجنون را ز رنج و دوریی
اندر آمد ناگهان رنجوریی
معشوقی از عاشق پرسید کی خود را دوست ...
بعد از آن گر دوست دارد خویش را
دوستی خور بود آن ای فتا
آمدن آن امیر نمام با سرهنگان نیم شب ...
آن امینان بر در حجره شدند
طالب گنج و زر و خمره بدند
بازگشتن نمامان از حجره ایاز به سوی شاه ...
شاه قاصد گفت هین احوال چیست
که بغلتان از زر و همیان تهیست
حواله کردن پادشاه قبول و توبه نمامان و ...
این جنایت بر تن و عرض ویست
زخم بر رگهای آن نیکوپیست
فرمودن شاه ایاز را کی اختیار کن از ...
کن میان مجرمان حکم ای ایاز
ای ایاز پاک با صد احتراز
تعجیل فرمودن پادشاه ایاز را کی زود این ...
گفت ای شه جملگی فرمان تراست
با وجود آفتاب اختر فناست
حکایت در تقریر این سخن کی چندین گاه ...
چند پختی تلخ و تیز و شورگز
این یکی بار امتحان شیرین بپز
در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال ...
زاهدی را یک زنی بد بس غیور
هم بد او را یک کنیزک هم چو حور
حکایت در بیان توبه نصوح کی چنانک شیر ...
بود مردی پیش ازین نامش نصوح
بد ز دلاکی زن او را فتوح
در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست ...
آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکین به آخر خوب گشت
نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن ...
جمله را جستیم پیش آی ای نصوح
گشت بیهوش آن زمان پرید روح
یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبکان و ...
بعد از آن خوفی هلاک جان بده
مژده ها آمد که اینک گم شده
باز خواندن شه زاده نصوح را از بهر ...
بعد از آن آمد کسی کز مرحمت
دختر سلطان ما می خواندت
حکایت در بیان آنک کسی توبه کند و ...
گازری بود و مر او را یک خری
پشت ریش اشکم تهی و لاغری
تشبیه کردن قطب کی عارف واصلست در اجری ...
قطب شیر و صید کردن کار او
باقیان این خلق باقی خوار او
حکایت دیدن خر هیزم فروش با نوایی اسپان ...
بود سقایی مرورا یک خری
گشته از محنت دو تا چون چنبری
ناپسندیدن روباه گفتن خر را کی من راضیم ...
گفت روبه جستن رزق حلال
فرض باشد از برای امتثال
جواب گفتن خر روباه را
گفت از ضعف توکل باشد آن
ورنه بدهد نان کسی که داد جان
جواب گفتن روبه خر را
گفت روبه آن توکل نادرست
کم کسی اندر توکل ماهرست
جواب گفتن خر روباه را
گفت این معکوس می گویی بدان
شور و شر از طمع آید سوی جان
در تقریر معنی توکل حکایت آن زاهد کی ...
آن یکی زاهد شنود از مصطفی
که یقین آید به جان رزق از خدا
جواب دادن روبه خر را و تحریض کردن ...
گفت روبه این حکایت را بهل
دستها بر کسب زن جهد المقل
جواب گفتن خر روباه را کی توکل بهترین ...
گفت من به از توکل بر ربی
می ندانم در دو عالم مکسبی
مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر ...
اسپر آهن بود صبر ای پدر
حق نبشته بر سپر جاء الظفر
فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان ...
شیخ نورانی ز ره آگه کند
با سخن هم نور را همره کند
حکایت آن مخنث و پرسیدن لوطی ازو در ...
کنده ای را لوطیی در خانه برد
سرنگون افکندش و در وی فشرد
غالب شدن حیله روباه بر استعصام و تعفف ...
روبه اندر حیله پای خود فشرد
ریش خر بگرفت و آن خر را ببرد
حکایت آن شخص کی از ترس خویشتن را ...
آن یکی در خانه ای در می گریخت
زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت
بردن روبه خر را پیش شیر و جستن ...
چونک بر کوهش بسوی مرج برد
تا کند شیرش به حمله خرد و مرد
در بیان آنک نقض عهد و توبه موجب ...
نقض میثاق و شکست توبه ها
موجب لعنت شود در انتها
دوم بار آمدن روبه بر این خر گریخته ...
پس بیامد زود روبه سوی خر
گفت خر از چون تو یاری الحذر
جواب گفتن خر روباه را
گفت رو رو هین ز پیشم ای عدو
تا نبینم روی تو ای زشت رو
جواب گفتن روبه خر را
گفت روبه صاف ما را درد نیست
لیک تخییلات وهمی خورد نیست
حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی قدس الله سره
زاهدی در غزنی از دانش مزی
بد محمد نام و کفیت سررزی
آمدن شیخ بعد از چندین سال از بیابان ...
رو به شهر آورد آن فرمان پذیر
شهر غزنین گشت از رویش منیر
در معنی لولاک لما خلقت الافلاک
شد چنین شیخی گدای کو به کو
عشق آمد لاابالی اتقوا
رفتن این شیخ در خانه امیری بهر کدیه ...
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر
گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس ...
این بگفت و گریه در شد های های
اشک غلطان بر رخ او جای جای
اشارت آمدن از غیب به شیخ کی این ...
تا دو سال این کار کرد آن مرد کار
بعد از آن امر آمدش از کردگار
دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و ...
حاجت خود گر نگفتی آن فقیر
او بدادی و بدانستی ضمیر
سبب دانستن ضمیرهای خلق
چون دل آن آب زینها خالیست
عکس روها از برون در آب جست
غالب شدن مکر روبه بر استعصام خر
خر بسی کوشید و او را دفع گفت
لیک جوع الکلب با خر بود جفت
در بیان فضیلت احتما و جوع
جوع خود سلطان داروهاست هین
جوع در جان نه چنین خوارش مبین
دفتر پنجم از کتاب مو مثل
آن یکی می خورد نان فخفره
گفت سایل چون بدین استت شره
حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر ...
شیخ می شد با مریدی بی درنگ
سوی شهری نان بدانجا بود تنگ
حکایت آن گاو کی تنها در جزیره ایست ...
یک جزیره سبز هست اندر جهان
اندرو گاویست تنها خوش دهان
صید کردن شیر آن خر را و تشنه ...
برد خر را روبهک تا پیش شیر
پاره پاره کردش آن شیر دلیر
حکایت آن راهب که روز با چراغ می ...
آن یکی با شمع برمی گشت روز
گرد بازاری دلش پر عشق و سوز
دعوت کردن مسلمان مغ را
مر مغی را گفت مردی کای فلان
هین مسلمان شو بباش از مؤمنان
مثل شیطان بر در رحمان
حاش لله ایش شاء الله کان
حاکم آمد در مکان و لامکان
جواب گفتن مؤمن سنی کافر جبری را و ...
گفت مؤمن بشنو ای جبری خطاب
آن خود گفتی نک آوردم جواب
درک وجدانی چون اختیار و اضطرار و خشم ...
درک وجدانی به جای حس بود
هر دو در یک جدول ای عم می رود
حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق و ...
گفت دزدی شحنه را کای پادشاه
آنچ کردم بود آن حکم اله
حکایت هم در جواب جبری و اثبات اختیار ...
آن یکی می رفت بالای درخت
می فشاند آن میوه را دزدانه سخت
معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست ...
قول بنده ایش شاء الله کان
بهر آن نبود که تنبل کن در آن
و هم چنین قد جف القلم یعنی جف ...
هم چنین تاویل قد جف القلم
بهر تحریضست بر شغل اهم
حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراسته ...
آن یکی گستاخ رو اندر هری
چون بدیدی او غلام مهتری
باز جواب گفتن آن کافر جبری آن سنی ...
کافر جبری جواب آغاز کرد
که از آن حیران شد آن منطیق مرد
پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم ...
ای ایاز این مهرها بر چارقی
چیست آخر هم چو بر بت عاشقی
گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه ...
ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان هست سهل
حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ ...
واعظی بد بس گزیده در بیان
زیر منبر جمع مردان و زنان
فرمودن شاه به ایاز بار دگر کی شرح ...
سر چارق را بیان کن ای ایاز
پیش چارق چیستت چندین نیاز
حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید ...
بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان سعید
حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان ...
یک مؤذن داشت بس آواز بد
در میان کافرستان بانگ زد
حکایت آن زن کی گفت شوهر را کی ...
گوشت نیم من بود و افزون یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر
حکایت آن امیر کی غلام را گفت کی ...
بود امیری خوش دلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای
حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و ...
آن ضیاء دلق خوش الهام بود
دادر آن تاج شیخ اسلام بود
رفتن امیر خشم آلود برای گوشمال زاهد
میر چون آتش شد و برجست راست
گفت بنما خانه زاهد کجاست
حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را
شاه با دلقک همی شطرنج باخت
مات کردش زود خشم شه بتاخت
قصد انداختن مصطفی علیه السلام خود را از ...
مصطفی را هجر چون بفراختی
خویش را از کوه می انداختی
جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را و ...
میر گفت او کیست کو سنگی زند
بر سبوی ما سبو را بشکند
دو بار دست و پای امیر را بوسیدن ...
آن شفیعان از دم هیهای او
چند بوسیدند دست و پای او
باز جواب گفتن آن امیر ایشان را
گفت نه نه من حریف آن میم
من به ذوق این خوشی قانع نیم
تفسیر این آیت که و ان الدار الاخرة ...
آن جهان چون ذره ذره زنده اند
نکته دانند و سخن گوینده اند
دگربار استدعاء شاه از ایاز کی تاویل کار ...
این سخن از حد و اندازه ست بیش
ای ایاز اکنون بگو احوال خویش
تمثیل تن آدمی به مهمان خانه و اندیشه ...
هست مهمان خانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت ...
آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را هم چو طوق اندر عنق
تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید ...
هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینه ات هر روز نیز
نواختن سلطان ایاز را
ای ایاز پر نیاز صدق کیش
صدق تو از بحر و از کوهست بیش
وصیت کردن پدر دختر را کی خود را ...
خواجه ای بودست او را دختری
زهره خدی مه رخی سیمین بری
وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد ...
رفت یک صوفی به لشکر در غزا
ناگهان آمد قطاریق و وغا
نصیحت مبارزان او را کی با این دل ...
قوم گفتندش به پیکار و نبرد
با چنین زهره که تو داری مگرد
حکایت عیاضی رحمه الله کی هفتاد غزو کرده ...
گفت عیاضی نود بار آمدم
تن برهنه بوک زخمی آیدم
حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر ...
آن یکی بودش به کف در چل درم
هر شب افکندی یکی در آب یم
صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک ...
مر خلیفه مصر را غماز گفت
که شه موصل به حوری گشت جفت
ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین ...
چون رسول آمد به پیش پهلوان
داد کاغذ اندرو نقش و نشان
پشیمان شدن آن سرلشکر از آن خیانت کی ...
چند روزی هم بر آن بد بعد از آن
شد پشیمان او از آن جرم گران
حجت منکران آخرت و بیان ضعف آن حجت ...
حجتش اینست گوید هر دمی
گر بدی چیزی دگر هم دیدمی
آمدن خلیفه نزد آن خوب روی برای جماع
آن خلیفه کرد رای اجتماع
سوی آن زن رفت از بهر جماع
خنده گرفتن آن کنیزک را از ضعف شهوت ...
زن بدید آن سستی او از شگفت
آمد اندر قهقهه خنده ش گرفت
فاش کردن آن کنیزک آن راز را با ...
زن چو عاجز شد بگفت احوال را
مردی آن رستم صد زال را
عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن ...
شاه با خود آمد استغفار کرد
یاد جرم و زلت و اصرار کرد
بیان آنک نحن قسمنا کی یکی را شهوت ...
گر بدش سستی نری خران
بود او را مردی پیغامبران
دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع ...
شاه روزی جانب دیوان شتافت
جمله ارکان را در آن دیوان بیافت
رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور ...
ای ایاز اکنون نگویی کین گهر
چند می ارزد بدین تاب و هنر
تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش ...
گفت ایاز ای مهتران نامور
امر شه بهتر به قیمت یا گهر
قصد شاه به کشتن امرا و شفاعت کردن ...
پس ایاز مهرافزا بر جهید
پیش تخت آن الغ سلطان دوید
تفسیر گفتن ساحران فرعون را در وقت سیاست ...
نعره لا ضیر بشنید آسمان
چرخ گویی شد پی آن صولجان
مجرم دانستن ایاز خود را درین شفاعت گری ...
من کی آرم رحم خلم آلود را
ره نمایم حلم علم اندود را
تمامت کتاب الموطد الکریم
ای حیات دل حسام الدین بسی
میل می جوشد به قسم سادسی
سؤال سایل از مرغی کی بر سر ربض ...
واعظی را گفت روزی سایلی
کای تو منبر را سنی تر قایلی
نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان ...
هم به سعی تو ز ارواح آمدند
سوی دام حرف و مستحقن شدند
مناجات و پناه جستن به حق از فتنه ...
اولم این جزر و مد از تو رسید
ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
حکایت غلام هندو کی به خداوندزاده خود پنهان ...
خواجه ای را بود هندو بنده ای
پروریده کرده او را زنده ای
صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام ...
گفت خواجه صبر کن با او بگو
که ازو ببریم و بدهیمش به تو
در بیان آنک این غرور تنها آن هندو ...
چون بپیوستی بدان ای زینهار
چند نالی در ندامت زار زار
در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا ...
کلما هم اوقدوا نار الوغی
اطفاء الله نارهم حتی انطفا
قصه ای هم در تقریر این
یا گریز از وی اگر توانی برو
چون روی چون در کف اویی گرو
وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در ...
چون امیران از حسد جوشان شدند
عاقبت بر شاه خود طعنه زدند
مدافعه امرا آن حجت را به شبهه جبریانه ...
پس بگفتند آن امیران کین فنیست
از عنایتهاش کار جهد نیست
حکایت آن صیادی کی خویشتن در گیاه پیچیده ...
رفت مرغی در میان مرغزار
بود آنجا دام از بهر شکار
حکایت آن شخص کی دزدان قوج او را ...
آن یکی قج داشت از پس می کشید
دزد قج را برد حبلش را برید
مناظره مرغ با صیاد در ترهب و در ...
مرغ گفتش خواجه در خلوت مه ایست
دین احمد را ترهب نیک نیست
حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت ...
پاسبانی خفت و دزد اسباب برد
رختها را زیر هر خاکی فشرد
حواله کردن مرغ گرفتاری خود را در دام ...
گفت آن مرغ این سزای او بود
که فسون زاهدان را بشنود
حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید ...
ای مزور چشم بگشای و ببین
چند گویی می ندانم آن و این
استدعاء امیر ترک مخمور مطرب را بوقت صبوح ...
اعجمی ترکی سحر آگاه شد
وز خمار خمر مطرب خواه شد
در آمدن ضریر در خانه مصطفی علیه السلام ...
اندر آمد پیش پیغامبر ضریر
کای نوابخش تنور هر خمیر
امتحان کردن مصطفی علیه السلام عایشه را رضی ...
گفت پیغامبر برای امتحان
او نمی بیند ترا کم شو نهان
حکایت آن مطرب کی در بزم امیر ترک ...
مطرب آغازید پیش ترک مست
در حجاب نغمه اسرار الست
تفسیر قوله علیه السلام موتوا قبل ان تموتوا ...
جان بسی کندی و اندر پرده ای
زانک مردن اصل بد ناورده ای
تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت ...
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب
گفت آری لیک کو دور یزید
کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و ...
مور بر دانه بدان لرزان شود
که ز خرمنهای خوش اعمی بود
داستان آن شخص کی بر در سرایی نیم ...
آن یکی می زد سحوری بر دری
درگهی بود و رواق مهتری
قصه احد احد گفتن بلال در حر حجاز ...
تن فدای خار می کرد آن بلال
خواجه اش می زد برای گوشمال
باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعه بلال ...
بعد از آن صدیق پیش مصطفی
گفت حال آن بلال با وفا
وصیت کردن مصطفی علیه السلام صدیق را رضی ...
مصطفی گفتش کای اقبال جو
اندرین من می شوم انباز تو
خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین ...
قهقهه زد آن جهود سنگ دل
از سر افسوس و طنز و غش و غل
معاتبه مصطفی علیه السلام با صدیق رضی الله ...
گفت ای صدیق آخر گفتمت
که مرا انباز کن در مکرمت
قصه هلال کی بنده مخلص بود خدای را ...
چون شنیدی بعضی اوصاف بلال
بشنو اکنون قصه ضعف هلال
حکایت در تقریر همین سخن
آن یکی اسپی طلب کرد از امیر
گفت رو آن اسپ اشهب را بگیر
دفتر ششم هم از مثنوی مثل
آن چنان که کاروانی می رسید
در دهی آمد دری را باز دید
رنجور شدن این هلال و بی خبری خواجه ...
از قضا رنجور و ناخوش شد هلال
مصطفی را وحی شد غماز حال
در آمدن مصطفی علیه السلام از بهر عیادت ...
رفت پیغامبر به رغبت بهر او
اندر آخر وآمد اندر جست و جو
در بیان آنک مصطفی علیه السلام شنید کی ...
هم چو عیسی بر سرش گیرد فرات
که ایمنی از غرقه در آب حیات
داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را ...
بود کمپیری نودساله کلان
پر تشنج روی و رنگش زعفران
داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا ...
گفت یک روزی به خواجه گیلیی
نان پرستی نر گدا زنبیلیی
صفت آن عجوز
چونک مجلس بی چنین پیغاره نیست
از حدیث پست نازل چاره نیست
قصه درویشی کی از آن خانه هرچه می ...
سایلی آمد به سوی خانه ای
خشک نانه خواست یا تر نانه ای
رجوع به داستان آن کمپیر
چون عروسی خواست رفتن آن خریف
موی ابرو پاک کرد آن مستخیف
حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ...
آن یکی رنجور شد سوی طبیب
گفت نبضم را فرو بین ای لبیب
رجوع به قصه رنجور
باز گرد و قصه رنجور گو
با طبیب آگه ستارخو
قصه سلطان محمود و غلام هندو
رحمت الله علیه گفته است
ذکر شه محمود غازی سفته است
لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت
راست گفتست آن سپهدار بشر
که هر آنک کرد از دنیا گذر
بار دیگر رجوع کردن به قصه صوفی و ...
گفت صوفی در قصاص یک قفا
سر نشاید باد دادن از عمی
طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش ...
گشت قاضی طیره صوفی گفت هی
حکم تو عدلست لاشپک نیست غی
جواب دادن قاضی صوفی را
گفت قاضی واجب آیدمان رضا
هر قفا و هر جفا کارد قضا
سؤال کردن آن صوفی قاضی را
گفت صوفی چون ز یک کانست زر
این چرا نفعست و آن دیگر ضرر
جواب گفتن آن قاضی صوفی را
گفت قاضی صوفیا خیره مشو
یک مثالی در بیان این شنو
باز سؤال کردن صوفی از آن قاضی
گفت صوفی که چه بودی کین جهان
ابروی رحمت گشادی جاودان
جواب قاضی سؤال صوفی را و قصه ترک ...
گفت قاضی بس تهی رو صوفیی
خالی از فطنت چو کاف کوفیی
قال النبی علیه السلام ان الله تعالی یلقن ...
جذب سمعست ار کسی را خوش لبیست
گرمی و جد معلم از صبیست
دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی ...
گفت خیاطیست نامش پور شش
اندرین چستی و دزدی خلق کش
مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت ...
ترک خندیدن گرفت از داستان
چشم تنگش گشت بسته آن زمان
گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر ...
گفت درزی ای طواشی بر گذر
وای بر تو گر کنم لاغی دگر
بیان آنک بی کاران و افسانه جویان مثل ...
اطلس عمرت به مقراض شهور
برد پاره پاره خیاط غرور
دفتر ششم هم از مثنوی مثل
آن یکی می شد به ره سوی دکان
پیش ره را بسته دید او از زنان
باز مکرر کردن صوفی سؤال را
گفت صوفی قادرست آن مستعان
که کند سودای ما را بی زیان
جواب دادن قاضی صوفی را
گفت قاضی گر نبودی امر مر
ور نبودی خوب و زشت و سنگ و در
حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار ...
آن یکی زن شوی خود را گفت هی
ای مروت را به یک ره کرده طی
دفتر ششم هم از مثنوی مثل
عارفی پرسید از آن پیر کشیش
که توی خواجه مسن تر یا که ریش
باقی قصه فقیر روزی طلب بی واسطه کسب
آن یکی بیچاره مفلس ز درد
که ز بی چیزی هزاران زهر خورد
قصه آن گنج نامه کی پهلوی قبه ای ...
دید در خواب او شبی و خواب کو
واقعه بی خواب صوفی راست خو
تمامی قصه آن فقیر و نشان جای آن ...
اندر آن رقعه نبشته بود این
که برون شهر گنجی دان دفین
فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به ...
پس خبر کردند سلطان را ازین
آن گروهی که بدند اندر کمین
نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج ...
چونک تعویق آمد اندر عرض و طول
شاه شد زان گنج دل سیر و ملول
باز دادن شاه گنج نامه را به آن ...
چونک رقعه گنج پر آشوب را
شه مسلم داشت آن مکروب را
حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسین خارقان
پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ ...
اشکش از دیده بجست و گفت او
با همه آن شاه شیرین نام کو
جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن ...
بانگ زد بر وی جوان و گفت بس
روز روشن از کجا آمد عسس
واگشتن مرید از وثاق شیخ و پرسیدن از ...
بعد از آن پرسان شد او از هر کسی
شیخ را می جست از هر سو بسی
یافتن مرید مراد را و ملاقات او با ...
اندرین بود او که شیخ نامدار
زود پیش افتاد بر شیری سوار
حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة
پس خلیفه ساخت صاحب سینه ای
تا بود شاهیش را آیینه ای
معجزه هود علیه السلام در تخلص مؤمنان امت ...
مؤمنان از دست باد ضایره
جمله بنشستند اندر دایره
رجوع کردن به قصه قبه و گنج
نک خیال آن فقیرم بی ریا
عاجز آورد از بیا و از بیا
انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد ...
گفت آن درویش ای دانای راز
از پی این گنج کردم یاوه تاز
آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و ...
اندرین بود او که الهام آمدش
کشف شد این مشکلات از ایزدش
حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و ...
یک حکایت بشنو اینجا ای پسر
تا نگردی ممتحن اندر هنر
حکایت اشتر و گاو و قج که در ...
اشتر و گاو و قجی در پیش راه
یافتند اندر روش بندی گیاه
دفتر ششم هم از مثنوی مثل
سوی جامع می شد آن یک شهریار
خلق را می زد نقیب و چوبدار
جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود ...
پس مسلمان گفت ای یاران من
پیشم آمد مصطفی سلطان من
منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی ...
سید ترمد که آنجا شاه بود
مسخره او دلقک آگاه بود
حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای ...
از قضا موشی و چغزی با وفا
بر لب جو گشته بودند آشنا
تدبیر کردن موش به چغز کی من نمی ...
این سخن پایان ندارد گفت موش
چغز را روزی کای مصباح هوش
مبالغه کردن موش در لابه و زاری و ...
گفت کای یار عزیز مهرکار
من ندارم بی رخت یک دم قرار
لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه ...
صوفیی را گفت خواجه سیم پاش
ای قدمهای ترا جانم فراش
حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در ...
شب چو شه محمود برمی گشت فرد
با گروهی قوم دزدان باز خورد
قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر ...
گاو آبی گوهر از بحر آورد
بنهد اندر مرج و گردش می چرد
رجوع کردن به قصه طلب کردن آن موش ...
آن سرشته عشق رشته می کشد
بر امید وصل چغز با رشد
قصه عبدالغوث و ربودن پریان او را و ...
بود عبدالغوث هم جنس پری
چون پری نه سال در پنهان پری
داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب ...
آن یکی درویش ز اطراف دیار
جانب تبریز آمد وامدار
آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه ...
چونک جعفر رفت سوی قلعه ای
قلعه پیش کام خشکش جرعه ای
رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده ...
آن غریب ممتحن از بیم وام
در ره آمد سوی آن دارالسلام
باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب ...
چون به هوش آمد بگفت ای کردگار
مجرمم بودم به خلق اومیدوار
مثل دوبین هم چو آن غریب شهر کاش ...
گر عمر نامی تو اندر شهر کاش
کس بنفروشد به صد دانگت لواش
توزیع کردن پای مرد در جمله شهر تبریز ...
واقعه آن وام او مشهور شد
پای مرد از درد او رنجور شد
دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب ...
بود امیری را یکی اسپی گزین
در گله سلطان نبودش یک قرین
مؤاخذه یوسف صدیق صلوات الله علیه به حبس ...
آنچنان که یوسف از زندانیی
با نیازی خاضعی سعدانیی
رجوع کردن به قصه آن پای مرد و ...
بی نهایت آمد این خوش سرگذشت
چون غریب از گور خواجه باز گشت
گفتن خواجه در خواب به آن پای مرد ...
بشنو اکنون داد مهمان جدید
من همی دیدم که او خواهد رسید
حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه ...
خشکی نخلش همی گوید پدید
که ز فرزندان شجر نم می کشید
بیان استمداد عارف از سرچشمه حیات ابدی و ...
حبذا کاریز اصل چیزها
فارغت آرد ازین کاریزها
روان شدن شه زادگان در ممالک پدر بعد ...
عزم ره کردند آن هر سه پسر
سوی املاک پدر رسم سفر
رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص ...
این سخن پایان ندارد آن فریق
بر گرفتند از پی آن دز طریق
دیدن ایشان در قصر این قلعه ذات الصور ...
این سخن پایان ندارد آن گروه
صورتی دیدند با حسن و شکوه
حکایت صدر جهان بخارا کی هر سایلی کی ...
در بخارا خوی آن خواجیم اجل
بود با خواهندگان حسن عمل
حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی ...
امردی و کوسه ای در انجمن
آمدند و مجمعی بد در وطن
در تفسیر این خبر کی مصطفی صلوات الله ...
طالب الدنیا و توفیراتها
طالب العلم و تدبیراتها
بحث کردن آن سه شه زاده در تدبیر ...
رو به هم کردند هر سه مفتتن
هر سه را یک رنج و یک درد و حزن
مقالت برادر بزرگین
آن بزرگین گفت ای اخوان خیر
ما نه نر بودیم اندر نصح غیر
ذکر آن پادشاه که آن دانشمند را به ...
پادشاهی مست اندر بزم خوش
می گذشت آن یک فقیهی بر درش
روان گشتن شاه زادگان بعد از تمام بحث ...
این بگفتند و روان گشتند زود
هر چه بود ای یار من آن لحظه بود
حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و ...
امرء القیس از ممالک خشک لب
هم کشیدش عشق از خطه عرب
بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در ...
آن بزرگین گفت ای اخوان من
ز انتظار آمد به لب این جان من
بیان مجاهد کی دست از مجاهده باز ندارد ...
یا درین ره آیدم آن کام من
یا چو باز آیم ز ره سوی وطن
حکایت آن شخص کی خواب دید کی آنچ ...
بود یک میراثی مال و عقار
جمله را خورد و بماند او عور و زار
سبب تاخیر اجابت دعای مؤمن
ای بسا مخلص که نالد در دعا
تا رود دود خلوصش بر سما
رجوع کردن به قصه آن شخص کی به ...
مرد میراثی چو خورد و شد فقیر
آمد اندر یا رب و گریه و نفیر
رسیدن آن شخص به مصر و شب بیرون ...
ناگهانی خود عسس او را گرفت
مشت و چوبش زد ز صفرا تا شکفت
بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة
قصه آن خواب و گنج زر بگفت
پس ز صدق او دل آن کس شکفت
دفتر ششم هم از مثنوی مثل
گفت با درویش روزی یک خسی
که ترا این جا نمی داند کسی
بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و ...
باز گشت از مصر تا بغداد او
ساجد و راکع ثناگر شکرگو
مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و ...
آن دو گفتندش که اندر جان ما
هست پاسخ ها چو نجم اندر سما
مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در ...
جوحی هر سالی ز درویشی به فن
رو بزن کردی کای دلخواه زن
رفتن قاضی به خانه زن جوحی و حلقه ...
مکر زن پایان ندارد رفت شب
قاضی زیرک سوی زن بهر دب
آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن ...
هر دمی صندوقیی ای بدپسند
هاتفان و غیبیانت می خرند
در تفسیر این خبر کی مصطفی صلوات الله ...
زین سبب پیغامبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
باز آمدن زن جوحی به محکمه قاضی سال ...
بعد سالی باز جوحی از محن
رو به زن کرد و بگفت ای چست زن
باز آمدن به شرح قصه شاه زاده و ...
شاه زاده پیش شه حیران این
هفت گردون دیده در یک مشت طین
در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطره صراط ...
زآتش عاشق ازین رو ای صفی
می شود دوزخ ضعیف و منطقی
متوفی شدن بزرگین از شه زادگان و آمدن ...
کوچکین رنجور بود و آن وسط
بر جنازه آن بزرگ آمد فقط
وسوسه ای کی پادشاه زاده را پیدا شد ...
چون مسلم گشت بی بیع و شری
از درون شاه در جانش جری
خطاب حق تعالی به عزرائیل علیه السلام کی ...
حق به عزرائیل می گفت ای نقیب
بر کی رحم آمد ترا از هر کئیب
کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز
هم چو آن شیبان که از گرگ عنید
وقت جمعه بر رعا خط می کشید
رجوع کردن به قصه پروردن حق تعالی نمرود ...
حاصل آن روضه چو باغ عارفان
از سموم صرصر آمد در امان
رجوع کردن بدان قصه کی شاه زاده بدان ...
قصه کوته کن که رای نفس کور
برد او را بعد سالی سوی گور
وصیت کردن آن شخص کی بعد از من ...
آن یکی شخص به وقت مرگ خویش
گفت بود اندر وصیت پیش پیش
دفتر ششم هم از مثنوی مثل
آنچنان که گفت مادر بچه را
گر خیالی آیدت در شب فرا
غزلیات - قسمت چهارم (ه - ی)
مستدرکات
کدیه می کنم سبک بشنو
خبر عشق می دهم بگرو
اول
هم روت خوش هم خوت خوش هم پیچ زلف و هم قفا
هم شیوه خوش هم میوه خوش هم لطف تو خوش هم جفا
دوم
ماه رمضان آمد ای یار قمر سیما
بربند سر سفره بگشای ره بالا
سوم
حد و اندازه ندارد نالها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را
چهارم
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا
پنجم
آنچ دیدی تو ز درد دلم افزود بیا
ای صنم زود بیا زود بیا زود بیا
ششم
ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا
این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
هفتم
مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل می زند صلا
هشتم
بلبل سرمست برای خدا
مجلس گل بین و به منبر برآ
نهم
باز این دل سرمستم دیوانه آن بندست
دیوانه کسی باشد کو بی دل و پیوندست
دهم
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کو تلف یار نیست
یازدهم
چه فضل و علم گرد آرم چو رو در عشق او آرم
به بصره چو کشم خرما به کرمان چون برم زیره
دوازدهم
زان باده صوفی بود از جام مجرد
کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد
سیزدهم
پیکان آسمان که به اسرار ما درند
ما را کشان کشان به سماوات می برند
چهاردهم
ای قد و بالای تو حسرت سرو بلند
خنده نمی آیدت بهر دل من بخند
پانزدهم
ای یار گرم دار و دلارام گرم دار
پیش آ به دست خویش سر بندگان بخار
شانزدهم
بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را می کند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
هفدهم
گر دلت گیرد و گر گردی مول
زین سفر چاره نداری ای فضول
هجدهم
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع می کنم رخت به چرخ می برم
نوزدهم
ای خواب به روز همدمانم
تا بی کس و ممتحن نمانم
بیستم
هله درده می بگزیده که مهمان توم
ز پریشانی زلف توپریشان توم
بیست و یکم
هله رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم
روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
بیست و دوم
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
بیست و سوم
هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین
آتش زند خوبی و در جمله خوبان چنین
بیست و چهارم
امروز به قونیه می خندد صد مه رو
یعنی که ز لارنده می آید شفتالو
بیست و پنجم
شب مست یار بودم و در های های او
حیران آن جمال خوش و شیوهای او
بیست و ششم
ای جان مرا از غم و اندیشه خریده
جان را بستم در گل و گلزار کشیده
بیست و هفتم
ای درد دهنده ام دوا ده
تاریک مکن جهان ضیا ده
بیست و هشتم
ای آنک ما را از زمین بر چرخ اخضر می کشی
زوتر بکش زوتر بکش ای جان که خوش برمی کشی
بیست و نهم
با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی
افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
سی ام
عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی عجب عقلی عجب عشقی عجب جانی
سی و یکم
اگر سوزد درون تو چو عود خام ای ساقی
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
سی و دوم
شاهنشه مایی تو و به گلبرگ مایی
هرجا که گریزی بر ما باز بیایی
سی و سوم
رها کن ناز تا تنها نمانی
مکن استیزه تا عذرا نمانی
سی وچهارم
جهان اندر گشاده شد جهانی
که وصف او نیاید در زبانی
سی پنجم
زهی دریا زهی بحر حیاتی
زهی حسن و جمال و فر ذاتی
سی و ششم
فتاد این دل به عشق پادشاهی
دو عالم را ز لطف او پناهی
سی و هفتم
ای بانگ و صلای آن جهانی
ای آمده تا مرا بخوانی
سی وهشتم
هر روز بگه ز در درآیی
بر دست شراب آشنایی
سی ونهم
مستیان در عربده رفتند و رفتم گوشه
با دو یار رازدان و هم ره و هم توشه
چهلم
هله نوش کن شرابی شده آتشی به تیزی
سوی من بیا و بستان بدو دست تا نریزی
چهل و یکم
تو برو که من ازینجا بنمی روم به جایی
کی رود ز پیش یاری قمری قمر لقایی
چهل و دوم
ماییم و بخت خندان تا تو امیر مایی
ای شیوهات شیرین تو جان شیوهایی
چهل و سوم
زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و اندر آمد خورشید روشنی
چهل و چهارم
گر مه و گز زهره و گر فرقدی
از همه سعدان فلک اسعدی
قسمت اول
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
قسمت دوم
آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
قسمت سوم
با هستی و نیستیم بیگانگی است
وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
قسمت چهارم
شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست
در دیده بد امروز میان دلهاست
قسمت پنجم
قسمت ششم
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
قسمت هفتم
آن غم که نگنجد در افلاک و زمین
اندر دل چون چشمه سوزن گنجد
قسمت هشتم
می گوید عشق هرکه جان پیش کشد
صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
قسمت نهم
قسمت دهم
لو کان اقل هذه الاشواق
للشمس لا ذهلت عن الاشراق
قسمت یازدهم
تا آتش و آب عشق بشناخته ام
در آتش دل چو آب بگداخته ام
قسمت دوازدهم
ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
قسمت سیزدهم
ای ناله عشق تو رباب دل من
ای ناله شده همه جواب دل من
قسمت چهاردهم
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایه سودا همه تو
قسمت پانزدهم
آنی که بر دلشدگان دیر آئی
وانگاه چو آئی نفسی سیر آئی
قسمت شانزدهم
با صورت دین صورت زردشت کشی
چون خر نخوری نبات و بر پشت کشی
قسمت هفدهم
عاینت حمامت تحاکی حالی
تبکی و تصیح فوق غصن عالی