کاربردهای رند
-
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
-
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
-
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
-
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
-
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
-
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
-
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
-
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
-
زهد رندان نوآموخته راهی به دهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
-
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
-
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی ره نشینی
-
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
-
غلام همت رندان و پاکبازانم
که از محبت با دوست دشمن خویشند
-
گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهرست
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم
-
خلق می گویند جاه و فضل در فرزانگیست
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه ایم
-
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
-
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
-
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
-
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
-
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
-
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
-
شنیدم که فرزانه ای حق پرست
گریبان گرفتش یکی رند مست
-
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
-
به من ده که در کیش رندان مست
چه آتش پرست و چه دنیاپرست
-
دگر رند مغ آتشی میزند
ندانم چراغ که بر می کند
-
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
-
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفته ست بر وی به سرانجامی
-
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
-
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود همطویله رندان
-
زاهدی در سماع رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی