-
کنار مشتی خاک
-
در دوردست خودم تنها نشسته ام
-
نوسان خاک ها شد
-
و خاک ها از میان انشگتانم لغزید و فرو ریخت
-
شبیه هیچ شده ای
-
چهره ات را به سردی خاک بسپار
-
اوج خودم را گم کرده ام
-
می ترسم
-
از لحظه بعد و از ابن پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود
-
برگی روی فراموشی دستم افتاد برگ اقاقیا
-
بوی ترانه ای گمشده می دهد بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند
-
از پنجره
-
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
-
بیهوده بود بیهوده بود
-
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت
-
زنجیر طلایی بازی ها و دریچه روشن قصه ها زیر این آوار رفت
-
آن طرف سیاهی من پیداست
-
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام شبیه غمی
-
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام
-
روی این پله ها غمی تنها نشست
-
دراین دهلیز ها انتظاری سرگردان بود
-
من دیرین روی این شباکه های سبز سفالی خاموش شد
-
در سایه آفتاب این درخت اقاقیا گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد
-
خورشید در پنجره می سوزد
-
پنجره لبریز برگها شد
-
با برگی لغزیدم
-
پیوند رشته ها با من نیست
-
من هوای خودم را می نوشم
-
و در دوردست خودم تنها نشسته ام
-
انگشتم خاکها را زیر و رو می کند
-
و تصویر ها را به هم می پاشد
-
می لغزد خوابش می برد
-
تصویری می کشد تصویری سبز شاخه ها برگ ها
-
روی باغ های روشن پرواز می کنم
-
چشمانم لبریز علف ها می شود
-
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد
-
می پرم می پرم
-
روی دشتی دور افتاده
-
آفتاب بالهایم را می سوزاند و من در نفرت بیداری به خاک می افتم
-
کسی روی خاکستر بالهایم راه می رود
-
دستی روی پیشانی ام کشیده شد من سایه شدم
-
شاسوسا تو هستی
-
دیر کردی
-
از لالایی کودکی تا خیریگ این آفتاب انتظار ترا داشتم
-
در شب سبز شباکه ها صدایت زدم در سحر رودخانه
-
در آفتاب مرمرها
-
ودر این عطش تاریکی صدایت می زنم شاسوسا
-
این دشت آفتابی را شب کن
-
تا من راه گمشده را پیدا کنم و در جاپای خودم خاموش شوم
-
شاسوسا وزش سیاه و برهنه
-
خاک زندگی ام را فراگیر
-
لبهایش از سکوت بود
-
انگشتش به هیچ سو لغزید
-
ناگهان طرح چهره اش از هم پاشید و غبارش را باد برد
-
روی علف های اشک آلود به راه افتاده ام
-
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام
-
دستهایم پر از بیهودگی جست و جوهاست
-
من دیرین تنها دراین دشت ها پرسه زد
-
هنگامی که مرد
-
رویای شباکه ها و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود
-
روی غمی به راه افتاده ام
-
به شبی نزدیکم سیاهی من پیداست
-
در شب آن روزها فانوس گرفته ام
-
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده
-
برگهایش خوابیده اند شبیه لالایی شده اند
-
مادرم را می شنوم
-
خورشید با پنجره آمیخته
-
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگهاست
-
گهواره ای نوسان می کند
-
پشت این دیوار کتیبه ای می تراشند
-
می شنوی
-
میان دو لحظه پوچ در آمد و رفتم
-
انگار دری به سردی خاک باز کردم
-
گورستان به زندگی ام تابید
-
بازی های کودکی ام روی این سنگهای سیاه پلاسیدند
-
سنگ ها را می شنوم ابدیت غم
-
کنار قبر امتظار چه بیهوده است
-
شاسوسا روی مرمر سیاهی روییده بود
-
شاسوسا شبیه تاریک من
-
به آفتاب آلوده ام
-
تارکم کن تاریک تاریک شب اندامت را در من ریز
-
دستم را ببین راه زندگی ام در تو خاموش می شود
-
راهی در تهی سفری به تاریکی
-
صدای زنگ قافله را می شنوی
-
با مشتی کابوس همسفر شده ام
-
راه از شب آغاز شد به آفتاب رسید و کنون از مرز تاریکی می گذرد
-
قافله از رودی کم ژرفا گذشت
-
سپیده دم روی موج ها ریخت
-
چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد
-
شاسوسا شاسوسا
-
در مه تصویر ها قبر ها نفس می کشند
-
لبخند شاسوسا به خاک می ریزد
-
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد کتیبه ای
-
سنگ نوسان می کند
-
گل های اقاقیا در لالایی مادرم می شکفد ادیت در شاخه هاست
-
کنار مشتی خاک
-
در دوردست خودم تنها نشستهام
-
برگها روی احساسم می لغزند