-
تو در کمند نیفتاده ای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
-
گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
-
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
که در بهشت نباشد به لطف او حوری
-
به گریه گفتمش ای سروقد سیم اندام
اگر چه سرو نباشد به رو گل سوری
-
درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند
که خوب منظری و دلفریب منظوری
-
تو در میان خلایق به چشم اهل نظر
چنان که در شب تاریک پاره نوری
-
اگر به حسن تو باشد طبیب در آفاق
کس از خدای نخواهد شفای رنجوری
-
ز کبر و ناز چنان می کنی به مردم چشم
که بی شراب گمان می برد که مخموری
-
من از تو دست نخواهم به بی وفایی داشت
تو هر گناه که خواهی بکن که مغفوری
-
ز چند گونه سخن رفت و در میان آمد
حدیث عاشقی و مفلسی و مهجوری
-
به خنده گفت که سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری
-
چو سایه هیچ کست آدمی که هیچش نیست
مرا از این چه که چون آفتاب مشهوری
تو در کمند نیفتاده ای و معذوری
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/تو-در-کمند-نیفتاده-ای-و-معذوری
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)