-
چو روز دگر مرغ بگشود بال
تهی شد دماغ سپهر از خیال
-
به غول سیه بانگ برزد خروس
در آمد به غریدن آواز کوس
-
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور اسرافیل در رستخیز
-
ز نعره برآوردن گاو دم
شده ز آسمان زهره گاو گم
-
دهلهای گرگینه چرم از خروش
درآورده مغز جهان را به جوش
-
ز شوریدگی تنبک زخم ریز
دماغ فلک سفته از زخم تیز
-
دل ترکتازان در آن داروگیر
برآورده از نای ترکی نفیر
-
زمین لرزه مقرعه در دماغ
زده آتشین مقرعه چون چراغ
-
روارو زنان تیر پولاد سای
در اندام شیران پولاد خای
-
پلارک چنان تافت از روی تیغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ
-
دو لشگر دگر باره برخاستند
دگرگونه صفها برآراستند
-
دو ابر از دو سو در خروش آمدند
دو دریای آتش به جوش آمدند
-
برآمیخته لشگر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دو رنگ
-
سم باد پایان پولاد نعل
به خون دلیران زمین کرده لعل
-
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن
-
درفشیدن تیغ آیینه تاب
درفشان تر از چشمه آفتاب
-
زده لشگر روم رایت بلند
زمین در کمان آسمان در کمند
-
به قلب اندر اسکندر فیلقوس
جناحی بر آراسته چون عروس
-
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون
-
صف زنده پیلان به یک جا گروه
چو گرد گریوه کمرهای کوه
-
مژه چون سنان چشمها چون عقیق
ز خرطوم تا دم در آهن غریق
-
دگرگونه بر هر یکی تخت عاج
برو زنگیی بر سر از مشک تاج
-
چو آواز بر پیل سرکش زدی
زدی آتش ارخود بر آتش زدی
-
ز پس پیل کامد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون
-
پیاده روان گرد پیل بلند
به هر گوشه ای کرده صد پیل بند
-
چو آیین پیکار شد ساخته
منش ها شد از مهر پرداخته
-
ستمگر سیاهی زراجه بنام
ز لشگر گه زنگ بگشاد گام
-
در آمد چو پیل استخوانی به دست
کزو پیل را استخوان می شکست
-
سیه ماری افسون گرگی در او
سرآماسی از سر بزرگی در او
-
دهانش فراخ و سیه چون لوید
کزو چشم بیننده گشتی سپید
-
خمی از خماهن برانگیخته
به خمها سکاهن برو ریخته
-
برو سینه ای همچو پولاد ترس
حدیث تنومندی آن خود مپرس
-
علم دیده ای پرچمی بر سرش؟
نمی گشت یک موی از آن پیکرش
-
گر آنجا بود طاسکی سرنگون
دو دیده برو همچو دو طاس خون
-
بسی خویشتن را به زنگی ستود
که سوزان تر از آتشم زیر دود
-
زراجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیل پای
-
چو در پیل پای قدح می کنم
به یک پیل پا پیل را پی کنم
-
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز
-
گرم شیر پیش آیدو گر هزبر
براو سیل بارم چو غرنده ابر
-
فرس بفکند جوش من نیل را
رخ من پیاده نهد پیل را
-
سلاح از تنم رسته چو شیر نر
ز پولاد دارم سلاحی دگر
-
چو الماس و آهن رگ تن مرا
چه حاجت به الماس و آهن مرا
-
چو گردن برآرم به گردن کشی
نه زابی هراسم نه از آتشی
-
درم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گرده گردنان بی دریغ
-
به مردم کشی اژدها پیکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم
-
مرا در جهان از کسی شرم نیست
ستیزه بسی هست و آزرم نیست
-
ستیزنده را دارد آزرم سست
خر از زیر پالان برآید درست
-
چو من زنگی آنگه که خندان بود
سیه شیری الماس دندان بود
-
بگفت این و برزد به ابرو شکنج
چو ماری که پیچد ز سودای گنج
-
ز رومی سواری توانا و چست
بر آن آتش افکند خود را نخست
-
به آتش کشی باز مالید گوش
چو پروانه ای کایدش خون بجوش
-
درآمد برو زنگی جنگ سود
به یک ضربت از تن سرش را ربود
-
دگر کینه خواهی درآمد به جنگ
فلک هم درآورد پایش به سنگ
-
چنین تا به مقدار هفتاد مرد
به تیغ آمد از رومیان در نبرد
-
دگر هیچکس را نیامد نیاز
که با آن زبانی شود رزم ساز
-
دل از جای شد لشگر روم را
چو از کوره آتشین موم را
-
چو کرد آن زبانی سپه را زبون
نیامد بناورد او کس برون
-
سر گردنان شاه گردون گرای
ز پرگار موکب تهی کرد جای
-
بر آراست بر جنگ زنگی بسیچ
به زنگی کشی نیزه را داد پیچ
-
زده بر میان گوهر آگین کمر
در آورده پولاد هندی به سر
-
به تن بر یکی آسمان گون زره
چو مرغول زنگی گره به گره
-
یمانی یکی تیغ زهر آبجوش
حمایل فروهشته از طرف دوش
-
کمندی چو ابروی طمغاچیان
به خم چون کمان گوشه چاچیان
-
لحیفی برافکنده بر پشت بور
درآمد بزین آن تن پیل زور
-
عنان تکاور به دولت سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد
-
به کبک دری چون درآید عقاب
چگونه جهد بر زمین آفتاب؟
-
از آن تیزتر خسرو پیلتن
به تندی درآمد به آن اهرمن
-
بزد بانگ بر وی که ای زاغ پیر
عقاب جوان آمد آرام گیر
-
اگر بر نتابی عنان را ز راه
کنم بر تو عالم چو رویت سیاه
-
سیه روی ازانی که از تیغ تیز
درین حربگه کرد خواهی گریز
-
مرو تا به خون سرخ رویت کنم
مسلسل تر از جعد مویت کنم
-
فتد زنگ بر تیغ آیینه رنگ
من آئینه ام کز من افتاد زنگ
-
سپیده برد روی از چشم درد
برد تیغ من سرخی از روی زرد
-
چه لافی که من دیو مردم خورم
مرا خور که از دیو مردم برم
-
ندانی تو پیگار شمشیر سخت
بیاموزمت من به بازوی بخت
-
گر آیی ز جایی نگهدار جای
و گرنه سرت بسپرم زیر پای
-
من آن روم سالار تازی هشم
که چون دشنه صبح زنگی کشم
-
چو هندی زنم بر سر زنده پیل
زند پیلیان جامه در خم نیل
-
چو ز آهن کنم حلقه در گوش سنگ
به زنگه رود گوش سالار زنگ
-
چو گفت این سخن در رکاب ایستاد
برآورد باز و عنان برگشاد
-
برو حمله ای برد چون شیر مست
یکی گرزه شیر پیکر به دست
-
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را
-
به یک زخم آن گرز پولاد لخت
ستد جان از آن آبنوسی درخت
-
سرو گردن و سینه و پای و دست
ز پا تا به خرد درهم شکست
-
چو کار زراجه ز راحت برید
یکی محنت دیگر آمد پدید
-
سیاهی به کردار نخل بلند
هراسان ازو دیده نخل بند
-
به خسرو درآمد چو تند اژدها
بر او کرد زخمی چو آتش رها
-
نشد کارگر تیغ بر درع شاه
بغرید زنگی چو ابر سیاه
-
چو دارای روم آن سیه را بدید
نهنگ سیاه از میان برکشید
-
چنان ضربتی زد بر آن نخل بن
که شیر جوان بر گوزن کهن
-
سر زنگی نخل بالا فتاد
چو زنگی که از نخل خرما فتاد
-
دگر زنگیی رفت سوی مصاف
زبان برگشاده به مشتی گزاف
-
که ابری سیاه آمد از کوه زنگ
نبارد مگر اژدها و نهنگ
-
سیه کوله گرد بازو منم
گران کوه را هم ترازو منم
-
ز تن برکنم گردن پیل را
به دم درکشم چشمه نیل را
-
بر آن کس که جانش به آهن گزم
بسی جامها در سکاهن رزم
-
جهان جوی چون دید کان یافه گوی
ز خون ناف خود را کند نافه بوی
-
سر تیغ بر گردن افراختش
در آن یافه گفتن سرانداختش
-
از آن سهمگن تر سیاهی قوی
عنان راند بر چالش خسروی
-
چنان زد برو تیغ زنگار خورد
که زنگی ز گردش درآمد به گرد
-
سیاهی دگر زین بر ادهم نهاد
به زخمی دگر دیده بر هم نهاد
-
دگر تا شب از نامداران زنگ
نیامد کسی را تمنای جنگ
-
جهاندار با فتح دمساز گشت
شبانگه به آرامگه بازگشت
-
چو گلنارگون کسوت آفتاب
کبودی گرفت از خم نیل آب
-
نگهبان این مار پیکر درفش
زر اندود بر پرنیان بنفش
-
رقیبان لشگر به آیین پاس
نگهبان تر از مرد انجم شناس
-
یزکداری از دیده نگذاشتند
یتاقی که رسمی است می داشتند
-
سحرگه که آمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری
-
سکندر برون آمد از خوابگاه
برآراست بر حرب دشمن سپاه
-
روان کرد رخش عنانتاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را
-
به قلب اندرون پای خود را فشرد
بهر پهلوی پهلوی را سپرد
-
چپ و راست را بست از آهن حصار
فرو برد چون کوه بیخ استوار
-
همان لشگر زنگ و خیل حبش
به هر گوشه ای گشته شمشیرکش
-
حبش بریمین بربری بریسار
به قلب اندرون زنگی دیوسار
-
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ
-
در آمد به غریدن ابر سیاه
ز ماهی تف تیغ برشد به ماه
-
چنان آمد از هر دو لشگر غریو
کزان هول دیوانه شد مغز دیو
-
گره بر گلوها فروبست گرد
ز بی خونی اندامها گشت زرد
-
ز گرز گران سنگ و شمشیر تیز
میانجی همی جست راه گریز
-
ز بس شورش رق روئینه طاس
به گردون گردان در آمد هراس
-
ز خر مهره مغز پرداخته
زمین مغز کوه از سر انداخته
-
ز روئین دز کوس تندر خروش
به دزهای روئین درافتاد جوش
-
ز نای دمیده بر آهنگ دور
گمان بود کامد سرافیل و صور
-
ز بس کوفتن بر زمین گرز و تیغ
ز هر غار بر شد غباری به میغ
-
ز منقار پولاد پران خدنگ
گره بسته خون در دل خاره سنگ
-
کمان کج ابرو به مژگان تیر
ز پستان جوشن برآورده شیر
-
بیا ساقی آن می که رومی وشست
به من ده که طبعم چو زنگی خوشست
-
مگر با من این بی محابا پلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ
-
***
-
***
-
***
-
فریبنده راهی شد این راه دور
که بر چرخ هفتم توان دید نور
-
درین ره فرشته زره می رود
که آید یکی دیو و ده می رود
-
به معیار این چارسو رهروی
نسنجد دو جو تا ندزدد جوی
-
قراضه قراضه رباید نخست
ربایند ازو چون که گردد درست
-
بجو می ستاند ز دهقان پیر
به من می فرستند به دیوان میر
-
ز من رخت این همرهان دور باد
زبانم بر این نکته معذور باد
-
از این آشنایان بیگانه خوی
دوروئی نگر یک زبانی مجوی
-
دو سوراخ چون رو به حیله ساز
یکی سوی شهوت یکی سوی آز
-
ولیکن چو کژدم به هنگام هوش
نه سوراخ دیده نه سوراخ گوش
-
***
-
گزارش گر رازهای نهفت
ز تاریخ دهقان چنین باز گفت
-
که چون شاه چین زین برابرش نهاد
فلک نعل زنگی بر آتش نهاد
-
سپهر از کمین مهر بیرون جهاند
ستاره ز کف مهره بیرون فشاند
-
جهان از دلیران لشکر شکن
کشیده چو انجم بسی انجمن
-
از آیینه پیل و زنگ شتر
صدف را شبه رست بر جای در
-
ز پویه که پی بر زمین می فشرد
در اندام گاو استخوان گشت خرد
-
شه روم رسم کیان تازه کرد
ز نوبت جهان را پرآوازه کرد
-
بر آراست لشگر به آیین روم
چو آرایش نقش بر مهر موم
-
ز رومی تنی بود بس مهربان
زبان آوری آگه از هر زبان
-
دلیر و سخنگوی و دانش پرست
به تیر و به شمشیر گستاخ دست
-
کشیده دمش طوطیان را به دام
سخن پروری طوطیا نوش نام
-
به شیرین سخن های مردم فریب
ربوده نیوشندگان را شکیب
-
ندیم سکندر به بی گاه و گاه
محاسب در احکام خورشید و ماه
-
سکندر به حکم پیام آوری
بر خویش خواندش به نام آوری
-
بفرمود تا هیچ نارد درنگ
شتابان شود سوی سالار زنگ
-
رساند بدو بیم شمشیر شاه
مگر بشنود باز گردد ز راه
-
به زنگی زبان رهنمونی کند
که آهن در آتش زبونی کند
-
جوانمرد گل چهره چون سرو بن
ز رومی به زنگی رساند این سخن
-
که دارنده تاج و شمشیر و تخت
روان کرد رایت به نیروی بخت
-
جوان دولت و تیز و گردنکشست
گه خشم سوزنده چون آتشست
-
چو بر شاه آهو کشد چرم گور
بدوزد سر مور بر پای مور
-
چنان به که با او مدارا کنی
بنالی و عذر آشکارا کنی
-
نباید که آن آتش آید به تاب
که ننشیند آنگه به دریای آب
-
به مهرش روان باید آراستن
مبارک نشد کین ازو خواستن
-
جهانش گه صلح و جنگ آزمود
ز جنگش زیان دید و از صلح سود
-
شه زنگ چون گوش کرد آن سخن
بپیچید بر خود چو مار کهن
-
دماغش ز گرمی برآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش
-
بفرمود تا طوطیا نوش را
کشند و برنداز تنش هوش را
-
ربودنش آن دیوساران ز جای
چو که برگ را مهره کهربای
-
بریدند در طشت زرین سرش
به خون غرقه شد نازنین پیکرش
-
چو پرخون شد آن طشت زرین چه کرد
بخوردش چو آبی و آبی نخورد
-
کسانی که بودند با او به راه
شدند آب در دیده نزدیک شاه
-
نمودند کان رومی خوب چهر
چه بد دید از آن زنگی سرد مهر
-
شه از بهر آن سرو شمشاد رنگ
چنان سوخت کز تاب آتش خدنگ
-
به خون ریختن شد دل انگیخته
ز خون چنان بی گنه ریخته
-
شد از رومیان رنگ یکبارگی
که دیدند از آنگونه خونخوارگی
-
سیاهان ازان کار دندان سفید
ز خنده لب رومیان ناامید
-
شب آن به که پوشیده دندان بود
که آن لحظه میرد که خندان بود
-
سکندر به آهستگی یک دو روز
گذشت از سر خشم اندیشه سوز
-
شباهنگ چون برزد از کوه دود
برآهنگ شب مرغ دستان نمود
-
برآویخت هندوی چرخ از کمر
به هارونی شب حرسهای زر
-
جلاجل زنان گفت هارون شاه
که شه تاجور باد و دشمن تباه
-
طلایه برون شد بره داشتن
یتاقی به نوبت نگه داشتن
-
دگر روز کاورد گردون شتاب
برون زد سر از کنج کوه آفتاب
-
بغرید کوس از در شهریار
جهان شد ز بانگ جرس بی قرار
-
تبیره زن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را به کام
-
در آمد به شورش دم گاو دم
به خمبک زدن خام روئینه خم
-
ترازوی پولاد سنجان به میل
ز کفه به کفه همی راند سیل
-
سنان سرخشت خفتان شکاف
برون رفت از فلکه پشت و ناف
-
ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترک
-
زهرین حمله زهرای تیغ
شده آب خون در دل تند میغ
-
چو لشگر به لشگر درآورد روی
مبارز برون آمد از هر دو سوی
-
بسی یک به دیگر درآویختند
بسی خون بناورد گه ریختند
-
سبق برد بر لشگر روم زنگ
چو بر گور پی بر کشیده پلنگ
-
خرابی درآورد زنگی به روم
ز هر بوم افغان برآورد بوم
-
که رومی بترسید از آن پیش خورد
که با طوطیا نوش زنگی چه کرد
-
کمند گره داده پیچ پیچ
به جز گرد گردن نمی گشت هیچ
-
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز
-
ز موزونی ضربهای سنان
به رقص آمده اسب زیر عنان
-
به زنبوره تیر زنبور نیش
شده آهن و سنگ را روی ریش
-
زمین خسته از خون انجیدگان
هوا بسته از آه رنجیدگان
-
برآراسته قلب شاه از نبرد
چو کوهی که انباشد از لاجورد
-
همان تیغزن زنگی سخت کوش
برآورده چون زنگ زنگی خروش
-
کفیده دل و بر لب آورده کف
دهن باز کرده چو پشت کشف
-
چو از هر دو سو گشت قلب استوار
ز هر دو سپه رفت بیرون سوار
-
نمودند بسیار مردانگی
هم از زیرکی هم ز دیوانگی
-
برآورد زنگی ز رومی هلاک
که این نازنین بود و آن هولناک
-
شه از نازنین لشگر اندیشه کرد
که از نازنینان نیاید نبرد
-
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم
-
چو لشگر زبون شد در این تاختن
به خود باید این رزم را ساختن
-
برون شد دگر باره چون آفتاب
که آرد به خونریزی شب شتاب
-
تنی چند را زان سپاه درشت
به یک زخم یک زخم چون سگ بکشت
-
کسی کان چنان دید بنیاد او
تهی کرد پهلو ز پولاد او
-
سپهدار رومی چو بی جنگ ماند
تکاور سوی لشگر زنگ راند
-
پلنگر که او بود سالار زنگ
بدانست کامد ز دریا نهنگ
-
به یاران خود گفت کاین صید خام
کجا جان برد چون در آید به دام
-
سلیحی ملک وار ترتیب کرد
به جوشن بر از تیغ ترکیب کرد
-
به پوشید خفتانی از کرگدن
مکوکب به زر زاستین تا بدن
-
یکی خود پولاد آیینه فام
نهاد از بر فرق چون سیم خام
-
درفشان یکی تیغ چون چشم گور
پلارک درو رفته چون پای مور
-
برآهیخت و آمد بر تند شیر
نشاید شدن سوی شیران دلیر
-
بغرید کای شیر صید آزمای
هماوردت آمد مشو باز جای
-
مرو تا نبرد دلیران کنیم
درین رزمگه جنگ شیران کنیم
-
به بینیم کز ما بلندی کراست
درین کار فیروزمندی کراست
-
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار
-
چو بدخواه کین در خروش آورد
ستیزنده را خون به جوش آورد
-
سکندر بدو گفت چندین ملاف
مران بیهده پیش مردان گزاف
-
ز مردانگی لاف چندین مزن
هراسان شو از سایه خویشتن
-
بترس ار چه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیر افکنان
-
تنی را که نتوانی از جای برد
به پرخاش او پی چه خواهی فشرد
-
به پهلوی شیر آنگهی دست کش
که داری به شیر افکنی دستخوش
-
به تاراج خود ترکتازی کنی
که گنجشک باشی و بازی کنی
-
بیا تا بگردیم میدان خوشست
ببینیم کز ما که سختی کشست
-
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی
-
بر آشفت زندگی ز گفتار شاه
به چالش درآمد چو دود سیاه
-
فروهشت بر ترک شه تیغ را
ز برق آتشی کی رسد میغ را
-
برآشفته شد شاه از آن زشت روی
چو تیغ از تنش سر برآورد موی
-
به تندی یکی تیغ زد بر تنش
نشد کارگر زخم بر جوشنش
-
بسی جمله بر یکدیگر ساختند
یکی زخم کاری نینداختند
-
بدینگونه تا شب درآمد بسر
نشد زخم کس در میان کارگر
-
چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه
بدو گفت خورشید شد سوی کوه
-
شب آمد شبیخون رها کردنیست
به میعاد فردا وفا کردنیست
-
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود
-
کنم با تو کاری در این کارزار
که اندر گریزی به سوراخ مار
-
به شرطی که چون صبح راند سپاه
تو را نیز چون صبح بینم پگاه
-
بگفت این و از حربگه بازگشت
برین داستان شاه دمساز گشت
-
به مهلت ز شب عذر خواه آمدند
ز میدان سوی خوابگاه آمدند
-
چو روز دگر چشمه آفتاب
برانگیخت آتش ز دریای آب
-
دو لشگر به هم برکشیدند کوس
چو شطرنجی از عاج و از آبنوس
-
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینه باز یعنی دو رنگ
-
سیاهان چو شب رومیان چون چراغ
کم و بیش چون زاغ و چون چشم زاغ
-
برآمد یکی ابر زنگار گون
فرو ریخت از دیده دریای خون
-
در آن سیل کز پای شد تا به فرق
یکی تشنه مانده یکی گشته غرق
-
جهان خسرو آهنگ پیکار کرد
به بدخواه بر چشم بد کار کرد
-
برآراست بازار ناورد را
برانگیخت ز آب روان گرد را
-
کژ اکندی از گور چشمه حریر
بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر
-
یکی درع رخشنده چشمه دار
که در چشم نامد یکی چشمه وار
-
سنان کش یکی نیزه سی ارش
به آب جگر یافته پرورش
-
حمایل یکی تیغ هندی چو آب
به گوهرتر از چشمه آفتاب
-
درافکند خون دلاور به جام
بخورد از سر خامی آن خون خام
-
چو زنگی نمود آنچنان بازیی
ز رومی نیامد عنان تازیی
-
بدانست سالار لشگر شناس
که در رومی از زنگی آمد هراس
-
چو لشگر هراسان شود در ستیز
سگالش نسازد مگر بر گریز
-
وزیر خردمند را خواند پیش
خبر دادش از راز پنهان خویش
-
که بددل شدند این سپاه دلیر
ز شمشیر ناخورده گشتند سیر
-
به لشگر توان کردن این کارزار
به تنها چه برخیزد از یک سوار
-
ز خون خوردن طوطیا نوش گرد
همه لشگر از بیم خواهند مرد
-
کند هر یک آیین ترس آشکار
نیابد ز ترسندگان هیچ کار
-
چو بد دل شد این لشگر جنگجوی
بیار آب و دست از دلیری بشوی
-
همان زنگیان چیره دستی کنند
چو پیلان آشفته مستی کنند
-
چه دستان توان آوریدن به دست
کزان زنگیان را درآید شکست
-
برانداز رایی که یاری دهد
ازین وحشتم رستگاری دهد
-
جهاندیده دستور فریاد رس
گشاد از سر کاردانی نفس
-
که شاها خرد رهنمون تو باد
ظفر یار و دشمن زبون تو باد
-
جهان داور آفرینش پناه
پناه تو باد ای جهانگیر شاه
-
به هر جا که روی آری از کوه و دشت
بهی بادت از چرخ پیروز گشت
-
سیاهان که ماران مردم زنند
نه مردم همانا که اهریمنند
-
اگر رومی اندیشد از جنگ زنگ
عجب نیست کاین ماهیست آن نهنگ
-
ز مردم کشی ترس باشد بسی
ز مردم خوری چون نترسد کسی
-
گر آزرم خواهیم از این سگدلان
نخوانندمان عاقلان عاقلان
-
وگر جای خالی کنیم از نبرد
ز گیتی برآرند یکباره گرد
-
بلی گر زما داشتندی هراس
میانجی برایشان نهادی سپاس
-
میانجی که باشد که بس بیهشند
وگر راست خواهی میانجی کشند
-
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردم خوری ساختن
-
گرفتن تنی چند زنگی ز راه
گرفتار کردن در این بارگاه
-
نشستن تو را خامش و خشمناک
درانداختن زنگیان را به خاک
-
یکی را سر از تن بریدن به درد
به مطبخ فرستادن از بهر خورد
-
به زنگی زبان گفتن این را بشوی
بپز تا خورد خسرو نامجوی
-
بفرمای تا مطبخی در نهفت
نهد جفته و آن را کند خاک جفت
-
بجوشد سر گوسپندی سیاه
تهی ز استخوان آورد نزد شاه
-
شه آن چرم ناپخته نیم خام
بدرد بخاید به حرصی تمام
-
بگوید که مغزش بیارید نیز
کزین نغزتر کس نخوردست چیز
-
اگر هیچ دانستمی در نخست
که زنگی خوری داردم تندرست
-
اسیران رومی نپروردمی
همه زنگی خوش نمک خوردمی
-
چو آن آدمی خواره یابد خبر
که هست آدمی خواره ای زو بتر
-
بدین ترس بگذارد آن کین گرم
که آهن به آهن توان کرد نرم
-
گر این چاره سازی به دست آوریم
بر آن چیره دستان شکستن آوریم
-
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست
-
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم
-
کمین بر گذرگاه زنگ آورند
تنی چند زنگی به چنگ آورند
-
شدند آن دلیران فرمان پذیر
گرفتند از آن زنگیی چند اسیر
-
به نوبتگه شاه بردند شان
به سرهنگ نوبت سپردند شان
-
درآوردشان نوبتی دار شاه
قفائی ز خون سرخ و روئی سیاه
-
شه از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را به زیر
-
یکی را بفرمود تا زان گروه
ببرند سر چون یکی پاره کوه
-
به مطبخ سپردند کین را بگیر
بساز آنچه شه را بود ناگزیر
-
دگرگونه با مطبخی رفته راز
که چون ساز می باید آن ترکتاز
-
دگر زنگیان پیش خسرو به پای
فرومانده عاجز در آن رسم و رای
-
چو فرمود خسرو که خوان آورند
بساط خورش در میان آورند
-
بیاورد خوان زیرک هوشمند
بر او لفچهای سر گوسپند
-
شه از هم درید آنخورش را به زور
چو شیری که او بردرد چرم گور
-
ببایستگی خورد و جنباند سر
که خوردی ندیدم بدین سان دگر
-
چو زنگی بخوردن چنین دلکشست
کبابی دگر خوردنم ناخوشست
-
همه ساق زنگی خورم در شراب
کزان خوش نمک تر نیابم کباب
-
به رغم سیاهان شه پیل بند
مزور همی خورد از آن گوسفند
-
چو ترسنده اژدها کردشان
چو ماران به صحرا رها کردشان
-
شدند آن سیاهان بر شاه زنگ
خبر باز دادند از آن روز تنگ
-
که این اژدها خوی مردم خیال
نهنگی است کاورده بر ما زوال
-
چنان می خورد زنگی خام را
که زنگی خورد مغز بادام را
-
سر لفجنان را که آرد ببند
خورد چون سرو لفجه گوسفند
-
دل زنگیان را درآمد هراس
که از پرنیان سر برون زد پلاس
-
فرو پژمرید آتش انگیزشان
ز گرمی نشست آتش تیزشان
-
کلاهی ز پولاد چین بر سرش
که گوهر به رشک آمد از گوهرش
-
برآویخته ناچخی زهردار
به وقت زدن تلخ چون زهر مار
-
نشست از بر باره کوه فش
به دیدن همایون به رفتار خوش
-
روان کرد مرکب به میعادگاه
پذیره که دشمن کی آید ز راه
-
نیامد پلنگر که پژمرده بود
به اندیشه لنگر فرو برده بود
-
دگر زنگیی را چو عفریت مست
فرستاد تا گوهر آرد به دست
-
به یک ناچخ شه که بر وی رسید
ز زنگی رگ زندگانی برید
-
دگر دیوی آمد چو یکپاره کوه
کزو چشم بینندگان شد ستوه
-
همان خورد کان ناسزای دگر
چنین چند را خاک خارید سر
-
سیه روی تر زان یی دیو سار
به پیچش درآمد چو پیچنده مار
-
بر او نیز شه ناچخی راند زود
به زخمی برآورد ازو نیز دود
-
سیاهی دگر زان ستمگاره تر
به حرب آمد از شیر خونخواره تر
-
همان شربت یار پیشینه خورد
زمانه همان کار پیشینه کرد
-
نیامد دگر کس به میدان دلیر
که ترسیده بودند از آن تند شیر
-
عنان داد خسرو سوی خیل زنگ
برون خواست بدخواه خود را به جنگ
-
پلنگر چو دید آن چنان دستبرد
شد اندامش از زخم ناخورده خرد
-
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند
-
عنان بر شه افکند چالش کنان
به صد خاریش بخت مالش کنان
-
بسی زخمها زد به نیروی سخت
نشد کارگر بر خداوند بخت
-
شه شیر زهره بر آن پیل زور
بجوشید چون شیر بر صید گور
-
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامگاری درست
-
طریدی بناورد زنگی نمود
که بر نقطه پرگار تنگی نمود
-
به چالشگری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش
-
چنان زد بر او ناچخ نه گره
که هم کالبد سفته شد هم زره
-
به یک باد شد کشتی خصم خرد
فرو ماند لنگر پلنگر به مرد
-
بفرمود شاه از سربارگی
که لشگر بجنبد به یکبارگی
-
سپاه از دو سو جنبش انگیختند
شب و روز را درهم آمیختند
-
ز بیم چکاچک که آمد ز تیر
کفن گشت در زیر جوشن حریر
-
ترنگا ترنگ درفشنده تیغ
به مه درقها را برآورده میغ
-
تنوره ز تفتیدن آفتاب
به سوزندگی چون تنوری بتاب
-
ز جوشیدن سر به سرسام تیز
جهان کرده از روشنائی گریز
-
ز بس زنگی کشته بر خاک راه
زمین گشته در آسمان رو سیاه
-
عقیق از شبه آتش افروخته
شبه گشته در آسمان سیه سوخته
-
سبک شد شبه گشت گوهر گران
چنین است خود رسم گوهر گران
-
اسیر سمنبرک شد مشک بید
غراب سی صید باز سپیده
-
سراسیمگی در منش تاخته
ز رخت خرد خانه پرداخته
-
ز دلدادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر
-
زگفتن که هوی و دگر باره هان
برآورده سر های و هوی از جهان
-
ستیز دو لشگر چو از حد گذشت
زمانه یکی را ورق در نوشت
پیکار اسکندر با لشگر زنگبار - قسمت اول
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/پیکار-اسکندر-با-لشگر-زنگبار-قسمت-اول
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(181000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(181000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(181000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(181000 تومان)