-
مغنی ره رامش آور پدید
که غم شد به پایان و شادی رسید
-
رونده رهی زن که بر رود ساز
چو عمر شه آن راه باشد دراز
-
***
-
***
-
***
-
گر آن بخردان را ستد روزگار
خرد ماند بر شاه ما یادگار
-
بقا باد شه را به نیروی بخت
بدو باد سرسبزی تاج و تخت
-
ملک عزدین آنکه چرخ بلند
بدو داد اورنگ خود را کمند
-
گشاینده راز هفت اختران
ولایت خداوند هشتم قران
-
نشیننده بزم کسری و کی
فریدون کمر شاه فیروز پی
-
لبش حقه نوش داروی عهد
فروزنده چرخ فیروزه مهد
-
ز شیرینی چشمه نوش او
شده گوش او حلقه در گوش او
-
چو نرمی برآراید از بامداد
نشیند در آن بزم چون کیقباد
-
در آن انگبین خانه بینی چو نحل
به جوش آمده ذوفنونان فحل
-
چو هر دو فنونی به فرهنگ و هوش
بسا یکفنان را که مالیده گوش
-
نشسته به هر گوشه گوهر کشی
برانگیخته آبی از آتشی
-
ملک پرورانی ملایک سرشت
کلید در باغهای بهشت
-
وزیری به تدبیر بیش از نظام
به اکفی الکفاتی برآورده نام
-
چو شه چون ملکشه بود دستگیر
نظام دوم باید او را وزیر
-
زهر کشوری کرده شخصی گزین
بزرگ آفرینش بزرگ آفرین
-
چو گل خوردن باده شان نوشخند
چو بلبل به مستی همه هوشمند
-
همه نیم هوشیار و شه نیم مست
همه چرب گفتار و شه چرب دست
-
که دارد چنان بزمی ازخسروان
جز آن هم ملک هم جهان پهلوان
-
در آن بزم کاشوب را کار نیست
جز این نامه نغز را بار نیست
-
بدان تا جهان را تماشا کند
رصد بندی کوه و دریا کند
-
گهی تاختن در طراز آورد
گهی بر حبش ترکتاز آورد
-
نشسته جهان جوی بر جای خویش
جهان ملک آفاقش آورده پیش
-
به پیروزی این نامه دل نواز
در هفت کشور بر او کرده باز
-
بدو مجلس شاه خرم شده
تصاویر پرگار عالم شده
-
خه ای وارث بزم کیخسروی
به بازوی تو پشت دولت قوی
-
نظر کن درین جام گیتی نمای
ببین آنچه خواهی ز گیتی خدای
-
خیال چنین خلوتی زاده ای
دهد مژده شه به شه زاده ای
-
به من برچنان درگشاد این کلید
که دری ز دریائی آید پدید
-
که تا میل زد صبح بر تخت عاج
چنان در نپیوست بر هیچ تاج
-
چو مهد آمد اول به تقریر کار
اگر مهدی آید شگفتی مدار
-
بر آرای بزمی بدین خرمی
کمر بند چون آسمان برزمی
-
چه بودی که در خلد آن بزمگاه
مرا یک زمان دادی اقبال راه
-
مگر زان بهی بزم آراسته
زکارم شدی بند برخاسته
-
چو آن یاوری نیست در دست و پای
که در مهد مینو کنم تکیه جای
-
فرستادن جان به مینوی پاک
به از زحمت آوردن تیره خاک
-
دو گوهر برآمد ز دریای من
فروزنده از رویشان رای من
-
یکی عصمت مریمی یافته
یکی نور عیسی بر او تافته
-
بخوبی شد این یک چو بدر منیر
چو شمس آن به روشن دلی بی نظیر
-
به نوبتگه شه دو هندوی بام
یکی مقبل و دیگر اقبال نام
-
فرستاده ام هر دو را نزد شاه
که یاقوت را درج دارد نگاه
-
عروسی که با مهر مادر بود
به ار پرده دارش برادر بود
-
بباید چو آید بر شهریار
چنین پردگی را چنان پرده دار
-
چو من نزل خاص تو جان داده ام
جگر نیز با جان فرستاده ام
-
چنان باز گردانش از نزد خویش
کز امید من باشد آن رفق بیش
-
مرا تا بدینجا سرآید سخن
تو دانی دگر هر چه خواهی بکن
ستایش ملک عز الدین مسعود بن ارسلان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/ستایش-ملک-عز-الدین-مسعود-بن-ارسلان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)