-
مغنی یکی نغمه بنواز زود
کز اندیشه در مغزم افتاد دود
-
چنان برکش آن نغمه نغز را
که ساکن کنی در سر این نغز را
-
***
-
***
-
***
-
هم از فیلسوفان آن مرز و بوم
چنین گفت پیری ز پیران روم
-
که بود از ندیمان خسرو خرام
هنر پیشه ای ارشمیدس به نام
-
ز یونانیان محتشم زاده ای
ندیده چو او گیتی آزاده ای
-
خزینه بسی داشت خوبی بسی
به یونان نبد خوبتر زو کسی
-
خردمند و با رای و فرهنگ و هوش
به تعلیم دانا گشاینده گوش
-
ارسطوش فرزند خود نام کرد
به تعلیم او خانه بدرام کرد
-
سکندر بدو داد دیوان خاص
کزو دید غم خوارگان را خلاص
-
کنیزی که خاقان بدو داده بود
به روس آن همه رزمش افتاده بود
-
بدان خوبروی هنر پیشه داد
هنر پیشه را دل به اندیشه داد
-
چو صیاد را آهو آمد به دست
نشد سیر از آن آهوی شیر مست
-
بدان ترک چینی چنان دل سپرد
که هندوی غم رختش از خانه برد
-
ز مشغولی او بسی روزگار
نیامد به تعلیم آموزگار
-
سراینده استاد را روز درس
ز تعلیم او در دل افتاد ترس
-
که گوئی چه ره زد هنر پیشه را
چه شورید در مغزش اندیشه را
-
به تعلیم او بود شاگرد صد
که آموختندی ازو نیک و بد
-
اگر ارشمیدس نبودی بجای
نود نه بدندی بدو رهنمای
-
سراینده را بسته گشتی سخن
کزان سکه نو بود نقش کهن
-
و گر بودی او یک تنه یادگیر
سخن گوی را بر گشادی ضمیر
-
نیوشنده یک تن که بخرد بود
ز نابخردان بهتر از صد بود
-
هنر پیشه را پیش خواند اوستاد
که چونست کز ما نیاری تو یاد
-
چه مشغولی از دانشت باز داشت
به بی دانشی عمر نتوان گذاشت
-
چنین باز داد ارشمیدس جواب
که بر تشنه راه زد جوی آب
-
مرا بیشتر زانک بنواخت شاه
به من داد چینی کنیزی چو ماه
-
جوانی و زانسان بتی خوب چهر
بدان مهربان چون نباشم به مهر
-
بدان صید وامانده ام زین شکار
که یک دل نباشد دلی در دو کار
-
چو دانست استاد کان تیز هوش
به شهوت پرستی برآورد جوش
-
بگفت آن پری روی را پیش من
بباید فرستاد بی انجمن
-
ببینم که تاراج آن ترکتاز
تو را از سر علم چون داشت باز
-
شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر
-
برآمیخت دانا یکی تلخ جام
که از تن برون آورد خلط خام
-
نه خلطی که جان را گزایش کند
ولی آنکه خون را فزایش کند
-
بپرداخت از شخص او مایه را
دوتا کرد سرو سهی سایه را
-
فضولی کز آن مایه آمد به زیر
به طشتی در انداخت دانا دلیر
-
چو پر کرد از اخلاط آن مایه طشت
بت خوب در دیده ناخوب گشت
-
طراوت شد از روی و رونق ز رنگ
شد از نقره زیبقی آب و سنگ
-
بخواند آن جوان هنرمند را
بدو داد معشوق دلبند را
-
که بستان دلارام خود را بناز
سرشادمانه سوی خانه باز
-
جوانمرد چون در صنم بنگریست
به استاد گفت این زن زشت کیست
-
کجا آنکه من دوستارش بدم
همه ساله در بند کارش بدم
-
بفرمود دانا که از جای خویش
بیارندش آن طشت پوشیده پیش
-
سرطشت پوشیده را برگرفت
دران داوری ماند گیتی شگفت
-
بدو گفت کاین بد دلارام تو!
بدین بود مشغولی کام تو!
-
دلیل آنکه تا پیکر این کنیز
از این بود پر بود پیشت عزیز
-
چو این مایه در تن نمی دانیش
به صورت زن زشت می خوانیش
-
چه باید ز خون خلط پرداختن
بدین خلط و خون عاشقی ساختن
-
مریز آب خود را در این تیره خاک
کز این آب شد آدمی تابناک
-
دراین قطره آب ناریخته
بسی خرمیهاست آمیخته
-
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد
-
یکی جفت تنها تو را بس بود
که بسیار کس مرد بی کس بود
-
از آن مختلف رنگ شد روزگار
که دارد پدر هفت و مادر چهار
-
چو یک رنگ خواهی که باشد پسر
چو دل باش یک مادر و یک پدر
-
چو دید ارشمیدس که دانای روم
چگونه کشید انگبین را ز موم
-
به عذری چنین پای او بوسه داد
وزان پس نظر سوی دانش نهاد
-
ولیکن دلش میل آن ماه داشت
که الحق فریبنده دلخواه داشت
-
دگر ره چو سبزی درآمد به شاخ
سهی سرو را گشت میدان فراخ
-
بنفشه دگر باره شد مشگپوش
سر نرگس آمد ز مستی به جوش
-
گل روی آن ترک چینی شکفت
شمال آمد و راه میخانه رفت
-
دل ارشمیدس درآمد به کار
چو مرغان پرنده بر شاخسار
-
ز تعلیم دانا فروبست گوش
در عیش بگشاد بر ناز و نوش
-
پریوار با آن پری چهره زیست
چه ایمن کسی کو نهان چون پریست
-
عتاب خود استاد ازاو دور داشت
دلش را بدان عشق معذور داشت
-
چو بگذشت ازین داستان یک دو سال
غزاله شد از چشم چینی غزال
-
گل سرخ بر دامن خاک ریخت
سراینده بلبل ز بستان گریخت
-
فرو خورد خاک آن پری زاده را
چنان چون پری زادگان باده را
-
***
-
فلک پیشتر زین که آزاده بود
از آن به کنیزی مرا داده بود
-
همان مهر و خدمتگری پیشه داشت
همان کاردانی در اندیشه داشت
-
پیاده نهاده رخش ماه را
فرس طرح کرده بسی شاه را
-
خجسته گلی خون من خورد او
بجز من نه کس در جهان مرد او
-
چو چشم مرا چشمه نور کرد
ز چشم منش چشم بد دور کرد
-
رباینده چرخ آنچنانش ربود
که گفتی که نابود هرگز نبود
-
بخشنودیی کان مرا بود از او
چگویم خدا باد خشنود از او
-
مرا طالعی طرفه هست از سخن
که چون نو کنم داستان کهن
-
در آن عید کان شکر افشان کنم
عروسی شکر خنده قربان کنم
-
چو حلوای شیرین همی ساختم
ز حلواگری خانه پرداختم
-
چو بر گنج لیلی کشیدم حصار
دگر گوهری کردم آنجا نثار
-
کنون نیز چون شد عروسی بسر
به رضوان سپردم عروسی دگر
-
ندانم که با داغ چندین عروس
چگونه کنم قصه روم و روس
-
به ار نارم اندوه پیشینه پیش
بدین داستان خوش کنم وقت خویش
افسانه ارشمیدس با کنیزک چینی
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/افسانه-ارشمیدس-با-کنیزک-چینی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42000 تومان)