-
چو یک بهره از تیره شب در گذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت
-
سخن گفتن آمد نهفته به راز
در خوابگه نرم کردند باز
-
یکی بنده شمعی معنبر به دست
خرامان بیامد به بالین مست
-
پس پرده اندر یکی ماه روی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
-
دو ابرو کمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردار سرو بلند
-
روانش خرد بود تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
-
از او رستم شیردل خیره ماند
برو بر جهان آفرین را بخواند
-
بپرسید زو گفت نام تو چیست
چه جویی شب تیره کام تو چیست
-
چنین داد پاسخ که تهمینه ام
تو گویی که از غم به دو نیمه ام
-
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم
-
به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکی ست
-
کس از پرده بیرون ندیدی مرا
نه هرگز کس آوا شنیدی مرا
-
به کردار افسانه از هر کسی
شنیدم همی داستانت بسی
-
که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ
نترسی و هستی چنین تیزچنگ
-
شب تیره تنها به توران شوی
بگردی بران مرز و هم نغنوی
-
به تنها یکی گور بریان کنی
هوا را به شمشیر گریان کنی
-
هرآنکس که گرز تو بیند به چنگ
بدرد دل شیر و چنگ پلنگ
-
برهنه چو تیغ تو بیند عقاب
نیارد به نخچیر کردن شتاب
-
نشان کمند تو دارد هژبر
ز بیم سنان تو خون بارد ابر
-
چو این داستانها شنیدم ز تو
بسی لب به دندان گزیدم ز تو
-
بجستم همی کفت و یال و برت
بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
-
تراام کنون گر بخواهی مرا
نبیند جزین مرغ و ماهی مرا
-
یکی آنک بر تو چنین گشته ام
خرد را ز بهر هوا کشته ام
-
ودیگر که از تو مگر کردگار
نشاند یکی پورم اندر کنار
-
مگر چون تو باشد به مردی و زور
سپهرش دهد بهره کیوان و هور
-
سه دیگر که اسپت به جای آورم
سمنگان همه زیر پای آورم
-
چو رستم برانسان پری چهره دید
ز هر دانشی نزد او بهره دید
-
و دیگر که از رخش داد آگهی
ندید ایچ فرجام جز فرهی
-
بفرمود تا موبدی پرهنر
بیاید بخواهد ورا از پدر
-
چو بشنید شاه این سخن شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد
-
بدان پهلوان داد آن دخت خویش
بدان سان که بودست آیین و کیش
-
به خشنودی و رای و فرمان اوی
به خوبی بیاراست پیمان اوی
-
چو بسپرد دختر بدان پهلوان
همه شاد گشتند پیر و جوان
-
ز شادی بسی زر برافشاندند
ابر پهلوان آفرین خواندند
-
که این ماه نو بر تو فرخنده باد
سر بدسگالان تو کنده باد
-
چو انباز او گشت با او براز
ببود آن شب تیره دیر و دراز
-
چو خورشید تابان ز چرخ بلند
همی خواست افگند رخشان کمند
-
به بازوی رستم یکی مهره بود
که آن مهره اندر جهان شهره بود
-
بدو داد و گفتش که این را بدار
اگر دختر آرد ترا روزگار
-
بگیر و بگیسوی او بر بدوز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
-
ور ایدونک آید ز اختر پسر
ببندش ببازو نشان پدر
-
به بالای سام نریمان بود
به مردی و خوی کریمان بود
-
فرود آرد از ابر پران عقاب
نتابد به تندی بر او آفتاب
-
همی بود آن شب بر ماه روی
همی گفت از هر سخن پیش اوی
-
چو خورشید رخشنده شد بر سپهر
بیاراست روی زمین را به مهر
-
به پدرود کردن گرفتش به بر
بسی بوسه دادش به چشم و به سر
-
پری چهره گریان ازو بازگشت
ابا انده و درد انباز گشت
-
بر رستم آمد گرانمایه شاه
بپرسیدش از خواب و آرامگاه
-
چو این گفته شد مژده دادش به رخش
برو شادمان شد دل تاج بخش
-
بیامد بمالید وزین برنهاد
شد از رخش رخشان و از شاه شاد
چو یک بهره از تیره شب در گذشت
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-یک-بهره-از-تیره-شب-در-گذشت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)