-
چو از سروبن دور گشت آفتاب
سر شهریار اندرآمد به خواب
-
چه خوابی که چندین زمان برگذشت
نجنبیند و بیدار هرگز نگشت
-
چو از شاه شد گاه و میدان تهی
مه خورشید بادا مه سرو سهی
-
چپ و راست هر سو بتابم همی
سر و پای گیتی نیابم همی
-
یکی بد کند نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش
-
یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد
-
مدار ایچ تیمار با او به هم
به گیتی مکن جان و دل را دژم
-
ز خان سیاوش برآمد خروش
جهانی ز گرسیوز آمد به جوش
-
ز سر ماهرویان گسسته کمند
خراشیده روی و بمانده نژند
-
همه بندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز
-
برید و میان را به گیسو ببست
به فندق گل ارغوانرا بخست
-
به آواز بر جان افراسیاب
همی کرد نفرین و می ریخت آب
-
خروشش به گوش سپهبد رسید
چو آن ناله و زار نفرین شنید
-
به گرسیوز بدنشان شاه گفت
که او را به کوی آورید از نهفت
-
ز پرده به درگه بریدش کشان
بر روزبانان مردم کشان
-
بدان تا بگیرند موی سرش
بدرند بر بر همه چادرش
-
زنندش همی چوب تا تخم کین
بریزد برین بوم توران زمین
-
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت
نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت
-
همه نامداران آن انجمن
گرفتند نفرین برو تن به تن
-
که از شاه و دستور وز لشکری
ازین گونه نشیند کس داوری
-
بیامد پر از خون دو رخ پیلسم
روان پر ز داغ و رخان پر ز نم
-
به نزدیک لهاک و فرشیدورد
سراسر سخنها همه یاد کرد
-
که دوزخ به از بوم افراسیاب
نباید بدین کشور آرام و خواب
-
بتازیم و نزدیک پیران شویم
به تیمار و درد اسیران شویم
-
سه اسپ گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین
-
به پیران رسیدند هر سه سوار
رخان پر ز خون همچو ابر بهار
-
برو بر شمردند یکسر سخن
که بخت از بدیها چه افگند بن
-
یکی زاریی خاست کاندر جهان
نبیند کسی از کهان و مهان
-
سیاووش را دست بسته چو سنگ
فگندند در گردنش پالهنگ
-
به دشتش کشیدند پر آب روی
پیاده دوان در به پیش گروی
-
تن پیل وارش بران گرم خاک
فگندند و از کس نکردند باک
-
یکی تشت بنهاد پیشش گروی
بپیچید چون گوسفندانش روی
-
برید آن سر شاهوارش ز تن
فگندش چو سرو سهی بر چمن
-
همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت
-
چو پیران به گفتار بنهاد گوش
ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش
-
همی جامه را بر برش کرد چاک
همی کند موی و همی ریخت خاک
-
بدو پیلسم گفت بشتاب زود
که دردی بدین درد و سختی فزود
-
فرنگیس رانیز خواهند کشت
مکن هیچ گونه برین کار پشت
-
به درگاه بردند مویش کشان
بر روزبانان مردم کشان
-
جهانی بدو کرده دیده پرآب
ز کردار بدگوهر افراسیاب
-
که این هول کاریست بادرد و بیم
که اکنون فرنگیس را بر دو نیم
-
زنند و شود پادشاهی تباه
مر او را نخواند کسی نیز شاه
-
ز آخر بیاورد پس پهلوان
ده اسپ سوار آزموده جوان
-
خود و گرد رویین و فرشیدورد
برآورد زان راه ناگاه گرد
-
بدو روز و دو شب بدرگه رسید
درنامور پرجفا پیشه دید
-
فرنگیس را دید چون بیهشان
گرفته ورا روزبانان کشان
-
به چنگال هر یک یکی تیغ تیز
ز درگاه برخواسته رستخیز
-
همانگاه پیران بیامد چو باد
کسی کش خرد بوی گشتند شاد
-
چو چشم گرامی به پیران رسید
شد از خون دیده رخش ناپدید
-
بدو گفت با من چه بد ساختی
چرا خیره بر آتش انداختی
-
ز اسپ اندر افتاد پیران به خاک
همه جامه پهلوی کرده چاک
-
بفرمود تا روزبانان در
زمانی ز فرمان بتابند سر
-
بیامد دمان پیش افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
-
بدو گفت شاها انوشه بدی
روان را به دیدار توشه بدی
-
چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی
که آوردت این روز بد آرزوی
-
چرا بر دلت چیره شد رای دیو
ببرد از رخت شرم گیهان خدیو
-
به کشتی سیاووش را بی گناه
به خاک اندر انداختی نام و جاه
-
به ایران رسد زین بدی آگهی
که شد خشک پالیز سرو سهی
-
بسا تاجداران ایران زمین
که با لشکر آیند پردرد و کین
-
جهان آرمیده ز دست بدی
شده آشکارا ره ایزدی
-
فریبنده دیوی ز دوزخ بجست
بیامد دل شاه ترکان بخست
-
بران اهرمن نیز نفرین سزد
که پیچد روانت سوی راه بد
-
پشیمان شوی زین به روز دراز
بپیچی زمانی به گرم و گداز
-
ندانم که این گفتن بد ز کیست
و زین آفریننده را رای چیست
-
چو دیوانه از جای برخاستی
چنین خیره بد را بیاراستی
-
کنون زو گذشتی به فرزند خویش
رسیدی به پیچاره پیوند خویش
-
نجوید همانا فرنگیس بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
-
به فرزند با کودکی در نهان
درفشی مکن خویشتن در جهان
-
که تا زنده ای بر تو نفرین بود
پس از زندگی دوزخ آیین بود
-
اگر شاه روشن کند جان من
فرستد ورا سوی ایوان من
-
گر ایدونک اندیشه زین کودک است
همانا که این درد و رنج اندک است
-
بمان تا جدا گردد از کالبد
بپیش تو آرم بدو ساز بد
-
بدو گفت زینسان که گفتی بساز
مرا کردی از خون او بی نیاز
-
سپهدار پیران بدان شاد شد
از اندیشه و درد آزاد شد
-
بیامد به درگاه و او را ببرد
بسی نیز بر روزبانان شمرد
-
بی آزار بردش به سوی ختن
خروشان همه درگه و انجمن
-
چو آمد به ایوان گلشهر گفت
که این خوب رخ را بباید نهفت
-
تو بر پیش این نامور زینهار
بباش و بدارش پرستاروار
-
برین نیز بگذشت یک چند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز
چو از سروبن دور گشت آفتاب
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-از-سروبن-دور-گشت-آفتاب
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
افراسیاب
- افراسیاب
-
-
-
-
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند