-
وزان پس بسوی خراسان کسی
گسی کرد و اندرز دادش بسی
-
بدو گفت با کس مجنبان زبان
از ایدر برو تا در مرزبان
-
به گستهم گو ایچ گونه مپا
چو این نامه من بخوانی بیا
-
فرستاده چون در خراسان رسید
به درگاه مرد تن آسان رسید
-
بگفت آنچ فرمان پرویز بود
که شاه جوان بود و خونریز بود
-
چو گستهم بشنید لشکر براند
پراگنده لشکر همه باز خواند
-
چنین تا به شهر بزرگان رسید
ز ساری و آمل به گرگان رسید
-
شنید آنک شد شاه ایران درشت
برادرش را او به مستی بکشت
-
چوبشنید دستش به دندان بکند
فرود آمد از پشت اسپ سمند
-
همه جامه پهلوی کرد چاک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک
-
بدانست کو را جهاندار شاه
به کین پدر کرد خواهد تباه
-
خروشان ازان جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد انباز گشت
-
سپاه پراگنده کرد انجمن
همی تاخت تا بیشه نارون
-
چو نزدیکی کوه آمل رسید
سپه را بدان بیشه اندر کشید
-
همی برد بر هر سوی تاختن
بدان تاختن بود کین آختن
-
به هر سو که بیکار مردم بدند
به نانی همی بنده او شدند
-
به جایی کجا لشکر شاه بود
که گستهم زان لشکر آگاه بود
-
همی بر سرانشان فرود آمدی
سپه رایکایک بهم برزدی
-
وزان پس چو گردوی شد نزد شاه
بگفت آن کجا خواهرش با سپاه
-
بدان مرزبانان خاقان چه کرد
که در مرو زیشان برآورد گرد
-
وزان روی گستهم بشنید نیز
که بهرام یل را پر آمد قفیز
-
همان گردیه با سپاه بزرگ
برفت از بر نامدار سترگ
-
پس او سپاهی بیامد بکین
چه کرد او بدان نامداران چین
-
پذیره شدن را سپه برنشاند
ازان جایگه نیز لشکر براند
-
چو آگاه شد گردیه رفت پیش
از آموی با نامدران خویش
-
چو گستهم دید آن سپه را ز راه
بر انگیخت اسپ از میان سپاه
-
بیامد بر گردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد
-
همان درد بندوی او رابگفت
همی به آستین خون مژگان برفت
-
یلان سینه را دید و ایزد گشسپ
فرود آمد از دور گریان زاسپ
-
بگفت آنک بندوی را شهریار
تبه کرد و بد شد مرا روزگار
-
تو گفتی نه از خواهرش زاده بود
نه از بهر او تن به خون داده بود
-
به تارک مر او را روا داشتی
روان پیش خاکش فدا داشتی
-
نخستین ز تن دست و پایش برید
بران سان که از گوهر او سزید
-
شما را بدو چیست اکنون امید
کجا همچو هنگام با دست و بید
-
ابا همگنانتان بتر زان کند
به شهر اندرون گوشت ارزان کند
-
چو از دور بیند یلان سینه را
بر آشوبد و نو کند کینه را
-
که سالار بودی تو بهرام را
ازو یافتی در جهان کام را
-
ازو هرکه داندش پرهیز به
گلوی و را خنجر تیز به
-
گر ای دون که باشید با من بهم
ز نیم اندرین رای بر بیش و کم
-
پذیرفت ازو هر که بشنید پند
همی جست هر کس ز راه گزند
-
زبان تیز با گردیه بر گشاد
همی کرد کردار بهرام یاد
-
ز گفتار او گردیه گشت سست
شداندیشه ها بر دلش بر درست
-
ببودند یکسر به نزدیک اوی
درخشان شد آن رای تاریک اوی
-
یلان سینه راگفت کاین زن بشوی
چه گوید بجوید بدین آب روی
-
چنین داد پاسخ که تا گویمش
به گفتار بسیار دل جویمش
-
یلان سینه با گردیه گفت زن
به گیتی تو را دیده ام رای زن
-
ز خاقان کرانه گزیدی سزید
که رای تو آزادگان را گزید
-
چه گویی ز گستهم یل خال شاه
توانگر سپهبد یلی با سپاه
-
بدو گفت شویی کز ایران بود
ازو تخمه ما نه ویران بود
-
یلان سینه او را بگستهم داد
دلاور گوی بود فرخ نژاد
-
همی داشتش چون یکی تازه سیب
که اندر بلندی ندیدی نشیب
-
سپاهی که از نزد خسرو شدی
برو روزگار کهن نو شدی
-
هر آنگه که دیدی شکست سپاه
کمان را بر افراشتی تا به ماه
وزان پس بسوی خراسان کسی
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/وزان-پس-بسوی-خراسان-کسی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26500 تومان)