-
همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر
-
چو کاووس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ بر شادکام
-
به کش کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست
-
چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر مهتران و مهان
-
چو تخت تو نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید
-
همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد
-
شه نامبردار بنواختش
بر خویش بر تخت بنشاختش
-
بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز
-
چنین گفت مر شاه را زال زر
که نوشه بدی شاه و پیروزگر
-
همه شاد و روشن به بخت تواند
برافراخته سر به تخت تواند
-
ازان پس یکی داستان کرد یاد
سخنهای شایسته را در گشاد
-
چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
-
ز تو پیشتر پادشه بوده اند
که این راه هرگز نپیموده اند
-
که بر سر مرا روز چندی گذشت
سپهر از بر خاک چندی بگشت
-
منوچهر شد زین جهان فراخ
ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ
-
همان زو و با نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد
-
ابا لشکر گشن و گرز گران
نکردند آهنگ مازندران
-
که آن خانه دیو افسونگرست
طلسمست و ز بند جادو درست
-
مران را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست
-
هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد
مده رنج و گنج و درم را به باد
-
همایون ندارد کس آنجا شدن
وزایدر کنون رای رفتن زدن
-
سپه را بران سو نباید کشید
ز شاهان کس این رای هرگز ندید
-
گرین نامداران ترا کهترند
چنین بنده دادگر داورند
-
تو از خون چندین سرنامدار
ز بهر فزونی درختی مکار
-
که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود
-
چنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشه تو نیم بی نیاز
-
ولیکن من از آفریدون و جم
فزونم به مردی و فر و درم
-
همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
-
سپاه و دل و گنجم افزونترست
جهان زیر شمشیر تیز اندرست
-
چو بردانشی شد گشاده جهان
به آهن چه داریم گیتی نهان
-
شوم شان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم
-
اگر کس نمانم به مازندران
وگر بر نهم باژ و ساو گران
-
چنان زار و خوارند بر چشم من
چه جادو چه دیوان آن انجمن
-
به گوش تو آید خود این آگهی
کزیشان شود روی گیتی تهی
-
تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش
-
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
-
گرایدونک یارم نباشی به جنگ
مفرمای ما را بدین در درنگ
-
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
-
بدو گفت شاهی و ما بنده ایم
به دلسوزگی با تو گوینده ایم
-
اگر داد فرمان دهی گر ستم
برای تو باید زدن گام و دم
-
از اندیشه دل را بپرداختم
سخن آنچ دانستم انداختم
-
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت
-
به پرهیز هم کس نجست از نیاز
جهانجوی ازین سه نیابد جواز
-
همیشه جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد
-
پشیمان مبادی ز کردار خویش
به تو باد روشن دل و دین و کیش
-
سبک شاه را زال پدرود کرد
دل از رفتن او پر از دود کرد
-
برون آمد از پیش کاووس شاه
شده تیره بر چشم او هور و ماه
-
برفتند با او بزرگان نیو
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
-
به زال آنگهی گفت گیو از خدای
همی خواهم آنک او بود رهنمای
-
به جایی که کاووس را دسترس
نباشد ندارم مر او را به کس
-
ز تو دور باد آز و چشم نیاز
مبادا به تو دست دشمن دراز
-
به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
-
پس از کردگار جهان آفرین
به تو دارد امید ایران زمین
-
ز بهر گوان رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
-
پس آنگه گرفتندش اندر کنار
ره سیستان را برآراست کار
همی رفت پیش اندرون زال زر
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/همی-رفت-پیش-اندرون-زال-زر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)