-
فرنگیس اولین مرکب روان کرد
که دولت در زمین گنجی نهان کرد
-
از آن دولت فریدونی خبر داشت
زمین را باز کرد آن گنج برداشت
-
***
-
***
-
***
-
سهیل سیمتن گفتا تذروی
به بازی بود در پائین سروی
-
فرود آمد یکی شاهین به شبگیر
تذرو نازنین را کرد نخجیر
-
***
-
عجب نوش شکر پاسخ چنین گفت
که عنبر بو گلی در باغ بشگفت
-
بهشتی مرغی آمد سوی گلزار
ربود آن عنبرین گل را به منقار
-
***
-
از آن به داستانی زد فلکناز
که ما را بود یک چشم از جهان باز
-
به ما چشمی دگر کرد آشنائی
دو به بیند ز چشمی روشنائی
-
***
-
همیلا گفت آبی بود روشن
روان گشته میان سبز گلشن
-
جوان شیری بر آمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه
-
***
-
همایون گفت لعلی بود کانی
ز غارتگاه بیاعان نهانی
-
در آمد دولت شاهی به تاراج
نهاد آن لعل را بر گوشه تاج
-
***
-
سمن ترک سمن بر گفت یکروز
جدا گشت از صدف دری شب افروز
-
فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش
-
***
-
پریزاد پریرخ گفت ماهی
به بازی بود در نخجیر گاهی
-
بر آمد آفتابی ز آسمان بیش
کشید آن ماه را در چنبر خویش
-
***
-
ختن خاتون چنین گفت از سر هوش
که تنها بود شمشادی قصب پوش
-
به دو پیوست ناگه سروی آزاد
که خوش باشد به یکجا سرو و شمشاد
-
***
-
زبان بگشاد گوهر ملک دلبند
که زهره نیز تنها بود یک چند
-
سعادت بر گشاد اقبال را دست
قران مشتری در زهره پیوست
-
***
-
چو آمد در سخن نوبت به شاپور
سخن را تازه کرد از عشق منشور
-
که شیرین انگبینی بود در جام
شهنشه روغن او شد سرانجام
-
به رنگ آمیزی صنعت من آنم
که در حلوای ایشان زعفرانم
-
پس آنگه کردشان در پهلوی یاد
که احسنت ای جهان پهلو دو همزاد
-
جهان را هر دو چون روشن درخشید
ز یکدیگر مبرید و ملخشید
-
***
-
سخن چون بر لب شیرین گذر کرد
هوا پر مشک و صحرا پر شکر کرد
-
ز شرم اندر زمین می دید و می گفت
که دل بی عشق بود و یار بی جفت
-
چو شاپور آمد اندر چاره کار
دلم را پاره کرد آن پاره کار
-
قضای عشق اگرچه سر نبشته است
مرا این سر نبشت او در نبشت است
-
چو سر رشته سوی این نقش زیباست
ز سرخی نقش رویم نقش دیباست
-
مراکز دست خسرو نقل و جام است
نه کیخسرو پنا خسرو غلام است
-
سرم از سایه او تاجور باد
ندیمش بخت و دولت راهبر باد
-
***
-
چو دور آمد به خسرو گفت باری
سیه شیری بد اندر مرغزاری
-
گوزنی بر ره شیر آشیان کرد
رسن در گردن شیر ژیان کرد
-
من آن شیرم که شیرینم به نخجیر
به گردن بر نهاد از زلف زنجیر
-
اگر شیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزش بادی بمیرم
-
و گر شیر ژیان آید به حربم
چو شیرین سوی من باشد به چربم
-
حریفان جنس و یاران اهل بودند
به هر حرفی که می شد دست سودند
-
دل محرم بود چون تخته خاک
بر او دستی زنی حالی شود پاک
-
دگر ره طبع شیرین گرم تر گشت
دلش در کار خسرو نرم تر گشت
-
قدح پر باده کرد و لعل پر نوش
به خسرو داد کاین را نوش کن نوش
-
بخور کین جام شیرین نوش بادت
به جز شیرین همه فرموش بادت
-
ملک چون گل شدی هر دم شکفته
از آن لعل نسفته لعل سفته
-
گهی گفت ای قدح شب رخت بندد
تو بگری تلخ تا شیرین بخندند
-
گهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند آفاق را بر من مخندان
-
بدست آن بتان مجلس افروز
سپهر انگشتری می باخت تا روز
-
ببرد انگشتری چون صبح برخاست
که بر بانگ خروس انگشتری خواست
-
بتان چون یافتند از خرمی بهر
شدند از ساحت صحرا سوی شهر
-
جهان خوردند و یک جو غم نخوردند
ز شادی کاه برگی کم نکردند
-
چو آمد شیشه خورشید بر سنگ
جهان بر خلق شد چون شیشه تنگ
-
دگر ره شیشه می بر گرفتند
چو شیشه باده ها بر سر گرفتند
-
بر آن شیشه دلان از ترکتازی
فلک را پیشه گشته شیشه بازی
-
به می خوردن طرب را تازه کردند
به عشرت جان شب را تازه کردند
-
همان افسانه دوشینه گفتند
همان لعل پرندوشینه سفتند
-
دل خسرو ز عشق یار پرجوش
به یاد نوش لب می کرد می نوش
-
می رنگین زهی طاوس بی مار
لب شیرین زهی خرمای بیخار
-
نهاده بر یکی کف ساغرمل
گرفته بر دگر کف دسته گل
-
از آن می خورد و زان گل بوی برداشت
پی دل جستن دلجوی برداشت
-
شراب تلخ در جانش اثر کرد
به شیرینی سوی شیرین نظر کرد
-
به غمزه گفت با او نکته ای چند
که بود از بوسه لبها را زبانبند
-
هم از راه اشارت های فرخ
حدیث خویشتن را یافت پاسخ
-
سخنها در کرشمه می نهفتند
به نوک غمزه گفتند آنچه گفتند
-
همه شب پاسبانی پیشه کردند
بسی شب را درین اندیشه کردند
-
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته
-
که شیرین را چگونه مست یابد
بر آن تنگ شکر چون دست یابد
-
نمی افتاد فرصت در میانه
که تیر خسرو افتد بر نشانه
-
دل شادش به دیدار دل افروز
طرب می کرد و خوش می بود تا روز
-
چو بر شبدیز شب گلگون خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بربید
-
مه و خورشید دل در صید بستند
به شبدیز و به گلگون برنشستند
-
شدند از مرز موقان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود
-
گهی بر گرد شط بستند زنجیر
ز مرغ و ماهی افکندند نخجیر
-
گهی بر فرضه نوشاب شهرود
جهان پر نوش کردند از می و رود
-
گهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردنددشت از آهو و گور
-
بدینسان روزها تدبیر کردند
گهی عشرت گهی نخجیر کردند
-
عروس شب چو نقش افکند بر دست
به شهرآرائی انجم کله بربست
-
عروس شاه نیز از حجله برخاست
به روی خویشتن مجلس بیاراست
-
عروسان دگر با او شده یار
همه مجلس عروس و شاه بیکار
-
شکر بسیار و بادام اندکی بود
کبوتر بی حد و شاهین یکی بود
-
همه بر یاد خسرو می گرفتند
پیاپی خوشدلی را بی گرفتند
-
شبی بی رود و رامشگر نبودند
زمانی بی می و ساغر نبودند
-
می و معشوق و گلزار و جوانی
ازین خوشتر نباشد زندگانی
-
تماشای گل و گلزار کردن
می لعل از کف دلدار خوردن
-
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار
-
به دستی دامن جانان گرفتن
به دیگر دست نبض جان گرفتن
-
گهی جستن به غمزه چاره سازی
گهی کردن به بوسه نرد بازی
-
گه آوردن بهارتر در آغوش
گهی بستن بنفشه بر بناگوش
-
گهی در گوش دلبر راز گفتن
گهی غم های دل پرداز گفتن
-
جهان اینست و این خود در جهان نیست
و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست
افسانه سرائی ده دختر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/افسانه-سرائی-ده-دختر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)