-
ز یزدان بران شاه باد آفرین
که نازد بدو تاج و تخت و نگین
-
که گنجش ز بخشش بنالد همی
بزرگی ز نامش ببالد همی
-
ز دریا بدریا سپاه ویست
جهان زیر فر کلاه ویست
-
خداوند نام و خداوند گنج
خداوند شمشیر و خفتان و رنج
-
زگیتی بکان اندرون زر نماند
که منشور جود ورا بر نخواند
-
ببزم اندرون گنج پیدا کند
چو رزم آیدش رنج بینا کند
-
ببار آورد شاخ دین و خرد
گمانش بدانش خرد پرورد
-
باندیشه از بی گزندان بود
همیشه پناهش به یزدان بود
-
چو او مرز گیرد بشمشیر تیز
برانگیزد اندر جهان رستخیز
-
ز دشمن ستاند ببخشد بدوست
خداوند پیروزگر یار اوست
-
بدان تیغزن دست گوهرفشان
ز گیتی نجوید همی جز نشان
-
که در بزم دریاش خواند سپهر
برزم اندرون شیر خورشید چهر
-
گواهی دهد بر زمین خاک و آب
همان بر فلک چشمه آفتاب
-
که چون او ندیدست شاهی بجنگ
نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ
-
اگر مهر با کین برآمیزدی
ستاره ز خشمش بپرهیزدی
-
تنش زورمندست و چندان سپاه
که اندر میان باد را نیست راه
-
پس لشکرش هفصد ژنده پیل
خدای جهان یارش و جبرییل
-
همی باژ خواهد ز هر مهتری
ز هر نامداری و هر کشوری
-
اگر باژ ندهند کشور دهند
همان گنج و هم تخت و افسر دهند
-
که یارد گذشتن ز پیمان اوی
و گر سر کشیدن ز فرمان اوی
-
که در بزم گیتی بدو روشنست
برزم اندرون کوه در جوشنست
-
ابوالقاسم آن شهریار دلیر
کجا گور بستاند از چنگ شیر
-
جهاندار محمود کاندر نبرد
سر سرکشان اندر آرد بگرد
-
جهان تا جهان باشد او شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد
-
که آرایش چرخ گردنده اوست
ببزم اندرون ابر بخشنده اوست
-
خرد هستش و نیکنامی و داد
جهان بی سر و افسر او مباد
-
سپاه و دل و گنج و دستور هست
همان رزم وبزم و می و سور هست
-
یکی فرش گسترده شد در جهان
که هرگز نشانش نگردد نهان
-
کجا فرش را مسند و مرقدست
نشستنگه نصر بن احمدست
-
که این گونه آرام شاهی بدوست
خرد در سر نامداران نکوست
-
نبد خسروان را چنو کدخدای
بپرهیز دین و برادی و رای
-
گشاده زبان و دل و پاک دست
پرستنده شاه یزدان پرست
-
ز دستور فرزانه و دادگر
پراگنده رنج من آمد ببر
-
بپیوستم این نامه باستان
پسندیده از دفتر راستان
-
که تا روز پیری مرا بر دهد
بزرگی و دینار و افسر دهد
-
ندیدم جهاندار بخشنده ای
بتخت کیان بر درخشنده ای
-
همی داشتم تا کی آید پدید
جوادی که جودش نخواهد کلید
-
نگهبان دین و نگهبان تاج
فروزنده افسر و تخت عاج
-
برزم دلیران توانا بود
بچون و چرا نیز دانا بود
-
چنین سال بگذاشتم شست و پنج
بدرویشی و زندگانی برنج
-
چو پنج از سر سال شستم نشست
من اندر نشیب و سرم سوی پست
-
رخ لاله گون گشت برسان کاه
چو کافور شد رنگ مشک سیاه
-
بدان گه که بد سال پنجاه و هفت
نوانتر شدم چون جوانی برفت
-
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد
-
بداد و ببخشش گرفت این جهان
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
-
فروزان شد آثار تاریخ اوی
که جاوید بادا بن و بیخ اوی
-
ازان پس که گوشم شنید آن خروش
نهادم بران تیز آواز گوش
-
بپیوستم این نامه بر نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی
-
ازان پس تن جانور خاک راست
روان روان معدن پاک راست
-
همان نیزه بخشنده دادگر
کزویست پیدا بگیتی هنر
-
که باشد بپیری مرا دستگیر
خداوند شمشیر و تاج و سریر
-
خداوند هند و خداوند چین
خداوند ایران و توران زمین
-
خداوند زیبای برترمنش
ازو دور پیغاره و سرزنش
-
بدرد ز آواز او کوه سنگ
بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ
-
چه دینار در پیش بزمش چه خاک
ز بخشش ندارد دلش هیچ باک
-
جهاندار محمود خورشیدفش
برزم اندرون شیر شمشیرکش
-
مرا او جهان بی نیازی دهد
میان گوان سرفرازی دهد
-
که جاوید بادا سر و تخت اوی
بکام دلش گردش بخت اوی
-
که داند ورا در جهان خود ستود
کسی کش ستاید که یارد شنود
-
که شاه از گمان و توان برترست
چو بر تارک مشتری افسرست
-
یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار
-
بناهای آباد گردد خراب
ز باران وز تابش آفتاب
-
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش نیاید گزند
-
برین نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آنکس که دارد خرد
-
کند آفرین بر جهاندار شاه
که بی او مبیناد کس پیشگاه
-
مر او را ستاینده کردار اوست
جهان سربسر زیر آثار اوست
-
چو مایه ندارم ثنای ورا
نیایش کنم خاک پای ورا
-
زمانه سراسر بدو زنده باد
خرد تخت او را فروزنده باد
-
دلش شادمانه چو خرم بهار
همیشه برین گردش روزگار
-
ازو شادمانه دل انجمن
بهر کار پیروز و چیره سخن
-
همی تا بگردد فلک چرخ وار
بود اندرو مشتری را گذار
-
شهنشاه ما باد با جاه و ناز
ازو دور چشم بد و بی نیاز
-
کنون زین سپس نامه باستان
بپیوندم از گفته راستان
-
چو پیش آورم گردش روزگار
نباید مرا پند آموزگار
-
چو پیکار کیخسرو آمد پدید
ز من جادویها بباید شنید
-
بدین داستان در ببارم همی
بسنگ اندرون لاله کارم همی
-
کنون خامه ای یافتم بیش ازان
که مغز سخن بافتم پیش ازان
-
ایا آزمون را نهاده دو چشم
گهی شادمانی گهی درد و خشم
-
شگفت اندرین گنبد لاژورد
بماند چنین دل پر از داغ و درد
-
چنین بود تا بود دور زمان
بنوی تو اندر شگفتی ممان
-
یکی را همه بهره شهدست و قند
تن آسانی و ناز و بخت بلند
-
یکی زو همه ساله با درد و رنج
شده تنگدل در سرای سپنج
-
یکی را همه رفتن اندر نهیب
گهی در فراز و گهی در نشیب
-
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار
-
هر آنگه که سال اندر آمد بشست
بباید کشیدن ز بیشیت دست
-
ز هفتاد برنگذرد بس کسی
ز دوران چرخ آزمودم بسی
-
وگر بگذرد آن همه بتریست
بران زندگانی بباید گریست
-
اگر دام ماهی بدی سال شست
خردمند ازو یافتی راه جست
-
نیابیم بر چرخ گردنده راه
نه بر کار دادار خورشید و ماه
-
جهاندار اگر چند کوشد برنج
بتازد بکین و بنازد بگنج
-
همش رفت باید بدیگر سرای
بماند همه کوشش ایدر بجای
-
تو از کار کیخسرو اندازه گیر
کهن گشته کار جهان تازه گیر
-
که کین پدر باز جست از نیا
بشمشیر و هم چاره و کیمیا
-
نیا را بکشت و خود ایدر نماند
جهان نیز منشور او را نخواند
-
چنینست رسم سرای سپنج
بدان کوش تا دور مانی ز رنج
اندر ستایش سلطان محمود
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/اندر-ستایش-سلطان-محمود
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47500 تومان)