ملک (پادشاهی)

مُلْک
پادشاهی
بزرگی، عظمت
مملکت و ولایت و کشور
1

کاربردهای ملک (پادشاهی)

  • آیینه سکندر جام می است بنگر

    تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

  • نه هر چه جانورند آدمیتی دارند

    بس آدمی که در آفاق نقش دیوارند

  • بتندی گفت کای مسکین نادان

    چرائی فارغ از ملک سلیمان

  • یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان

    بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

  • بی تو همه هیچ نیست در ملک وجود

    ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

  • نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

  • ملک صمدیت را چه سود و زیان دارد

    گر حافظ قرآنی یا عابد اصنامی

  • این ملک خلل گیرد گر خود ملک رومی

    وین روز به شام آید گر پادشه شامی

  • حرامش باد ملک و پادشاهی

    که پیشش مدح گویند از قفا ذم

  • محرم بر حسود ملک و جاهت

    که ماند زنده تا دیگر محرم