کاربردهای ملک (پادشاهی)
-
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
-
نه هر چه جانورند آدمیتی دارند
بس آدمی که در آفاق نقش دیوارند
-
بتندی گفت کای مسکین نادان
چرائی فارغ از ملک سلیمان
-
یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان
بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست
-
بی تو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
-
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
-
ملک صمدیت را چه سود و زیان دارد
گر حافظ قرآنی یا عابد اصنامی
-
این ملک خلل گیرد گر خود ملک رومی
وین روز به شام آید گر پادشه شامی
-
حرامش باد ملک و پادشاهی
که پیشش مدح گویند از قفا ذم
-
محرم بر حسود ملک و جاهت
که ماند زنده تا دیگر محرم