ماجرای خسرو و شیرین و فرهاد

ماجرای خسرو و شیرین و فرهاد
در ادبیات کهن و نوی فارسی، به کرات به داستان مثلث عشقی میان خسرو (خسرو پرویز پادشاه ساسانی) و شیرین (شاهزاده ارمنی) و فرهاد (مهندس و سنگ تراشی که شیفته‌ی شیرین شد) اشاره شده است.

خسرو

خسرو پرویز، آخرین پادشاه مقتدر ساسانی، فرزند هرمز و پدر شیرویه بود.

شیرین

بزرگ زاده‌ای از تبار شاهان ارمنستان و محبوب‌ترین همسر خسرو پرویز بود. او را زیباترین زن تاریخ دانسته‌اند. عشق پاک و استواری و صبر و وفاداری و پاکدامنی و مرگ پر افتخارش، از او چهره‌ای آرمانی در ادبیات فارسی ساخته است.

فرهاد

مهندس، سنگ تراش و انسانی ساده دل و یکرنگ و بسیار نیرومند بود.

شیرویه

پسر ارشد خسروپرویز و مریم  (دختر قیصر روم)

خلاصه داستان عشق شیرین

روزی، خسرو در جوانی با همراهان خود به شکار می‌رود. شب هنگام، به خانه‌ی دهقانی می‌روند  و به نوشیدن و چنگ و نوا مشغول می‌شوند. بامداد، اسب خسرو به مزرعه‌ی دهقان رفته و محصول مزرعه را می‌خورد و غلام خسرو نیز به مزرعه می‌رود و غوره‌ها را می‌خورد و تباه می‌کند. هرمز پدر خسرو، از ماجرا آگاه شده و خشمگین می‌شود و به مجازات آن، حکم می‌کند که غلام را به صاحب مزرعه ببخشند و اسب را بکشند و چنگ را بشکنند و تخت خسرو را به دهقان ببخشند. اما با پادرمیانی بزرگان، خود خسرو را می‌بخشد. همان شب، خسرو در خواب، پدربزرگش انوشیروان را می‌بیند که به او مژده می‌دهد که در ازای صبر و فرمانبرداری‌اش در برابر حکم پادشاه، به جای آن غلام و غوره‌ی ترش، شیرین و به جای اسب کشته شده، شبدیز و به جای تخت و خانه‌ی از دست رفته، تخت پادشاهی و به جای آن چنگ شکسته، باربد را به دست خواهد آورد.

شاپور، نقاش دربار، تعریف شیرین و شبدیز را پیش خسرو می‌کند و خسرو ، ندیده عاشق شیرین می‌شود. خسرو، شاپور را به ارمنستان می‌فرستد تا پیام دلدادگی خسرو را به شیرین برساند. شاپور نقاشی خسرو را کشیده و  سر راه شیرین قرار می‌دهد و شیرین با دیدن آن، عاشق خسرو می‌شود. شاپور قصه‌ی دلدادگی خسرو را برای شیرین تعریف می‌کند و به او می‌گوید که فردا با شبدیز به تیسفون برود. روز بعد، شیرین با کنیزان به شکار می‌رود اما دور از چشم آنها سوار شبدیز شده و به سوی تیسفون می‌تازد.در راه، در کنار چشمه‌ای، شیرین لباسش را درآورده و مشغول شنا می‌شود

از آن سوی ماجرا، خسرو با زدن سکه به نام خود در تیسفون، موجب خشم پدر می‌شود و ناچار تیسفون را ترک می کند و اتفاقاً به همان چشمه ای می‌رسد که شیرین مشغول آب تنی بوده است. خسرو با دیدن شیرین، یک دل نه، صد دل عاشق او می‌شود. شیرین متوجه حضور او می‌شود و با وجودی که در دل نسبت به خسرو احساس محبت می‌کند، بی‌درنگ سوار بر شبدیز شده و به سوی تیسفون می‌تازد.

با رسیدن شیرین به تیسفون، و آگاهی از فرار خسرو، شیرین اندوهگین می‌شود. دستور می‌دهد که در سبزه‌زاری زیبا برایش قصری بسازند و در آنجا منتظر خسرو می‌ماند. از آن طرف، خسرو که به ارمنستان رفته است، متوجه می‌شود که شیرین به تیسفون رفته است. شاپور به تیسفون می‌رود تا شیرین را با خود به ارمنستان بیاورد. پس از رفتن شاپور، خبر می‌رسد که پادشاه (هرمز، پدر خسرو) درگذشته است. خسرو که طاقت صبر کردن نداشته است، سوار بر اسب می‌شود و به تیسفون می‌رود. و به این ترتیب، وقتی شیرین به ارمنستان می رسد، خسرو را در آنجا نمی‌یابد.

بهرام چوبین سر به شورش برداشته و جان خسرو به خطر می‌افتد و به ارمنستان می‌گریزد.  بطور تصادفی در شکارگاهی  خسرو و شیرین به هم برخورد می‌کنند  و با دیدن معشوق خویش، غرق شادی می شوند.

هر شب مجلس بزم برپا بود ، اما شیرین گوهر وجود خود را حفظ می‌کرد. شیرین از خسرو می‌خواهد که تخت پادشاهی را از بهرام پس بگیرد. خسرو به روم می‌رود و از قیصر تقاضای کمک می‌کند. قیصر روم، دختر خود به نام مریم را به همسری خسرو در می‌آورد و سپاهی بزرگ در اختیار خسرو می‌گذارد. در تیسفون نبردی میان خسرو پرویز و بهرام چوبین درمی‌گیرد؛ بهرام شکست می‌خورد و فرار می‌کند و به این ترتیب، خسرو بر تخت پادشاهی می‌نشیند.

در همین هنگام، فرمانروای ارمنستان می‌میرد و شیرین هم در ارمنستان به تخت می‌نشیند.

هنگامی که همه چیز برای وصال این دو دلداده آماده است، مریم مانع از ازدواج این دو می‌شود.

هر روز خدمتکاران شیرین، مجبور بودند که شیر گوسفندان را از فاصله‌ای دور تا قصر شیرین حمل کنند و این کار بسیار پر زحمت بود.  شاپور برای رفع این مشکل، همکلاسی قدیم خود، فرهاد را معرفی می‌کند. فرهاد برای انتقال شیر، جویی بین چراگاه گوسفندان و قصر شیرین می‌سازد اما در این حین، با دیدن شیرین، عاشق او می‌شود.

ماجرا به گوش خسرو می‌رسد. در ابتدا خسرو تلاش می‌کند که فرهاد را با دادن پول، از سر راه شیرین بردارد ولی فرهاد با مناعت طبعی که دارد، پیشنهاد خسرو را نمی‌پذیرد.  این بار خسرو به حیله متوسل می‌شود و به فرهاد قول می‌دهد که اگر کوهی را که رفت و آمد در تیسفون را مشکل می‌کرده، از سر راه بردارد، در عوض از عشق شیرین خواهد گذشت. فرهاد این پیشنهاد را می‌پذیرد و دست به کار کندن کوه می‌شود.

یک شب، شیرین پیمانه‌ای شیر برای فرهاد کوه‌کن می‌برد. در راه بازگشت، اسب شیرین به عارضه‌ای دچار می‌شود و در حالی که کم مانده بود که شیرین را بر زمین بزند، فرهاد سر می‌رسد و با چالاکی، شیرین را از مرگ نجات می‌دهد. سپس شیرین و اسبش را بر دوش خود گذاشته  و به قصر می‌برد.

خبر دیدار فرهاد و شیرین به گوش خسرو می‌رسد. خسرو خشمگین می‌شود و نیرنگی دیگر به کارمی‌برد؛ او پیکی به نزد فرهاد می‌فرستد  و  به دروغ به او می‌گوید که شیرین مرده است. فرهاد با شنیدن خبر دروغین مرگ شیرین، در دم جان می‌سپارد. شیرین به سوگ فرهاد می‌نشیند و خسرو هم با وجودی که از دست رقیب عشقی‌اش خلاصی یافته، در دل غصه‌دار می‌گردد.

مریم در اثر بیماری می‌میرد و خسرو پس از چهل روز سوگواری نامه‌ای به شیرین می‌نویسد و او را به کاخ خود دعوت می‌کند. اما شیرین دعوت او را نمی‌پذیرد و اعلام می‌کند که تنها حاضر است به عنوان یک ملکه و با ازدواجی شکوهمند، نزد خسرو برود. خسرو تلاش می‌کند که حسادت شیرین را برانگیزد؛ به همین منظور، رابطه‌ای عاشقانه با «شکر»، دختری که ساکن اصفهان بوده است، برقرار می‌کند.    این کار خسرو، کار را سخت‌تر می‌کند.خسرو که می‌بیند شیرین راضی به رفتن نزد او نمی‌شود، خودش رهسپار قصر شیرین می‌شود اما شیرین او را به دلیل رابطه با شکر سرزنش می‌کند و از خود می‌راند. 
شیرین پس از رفتن خسرو، از کار خود پشیمان می‌شود.پس از یک سری کش و قوس عاشقانه، خسرو مراسم ازدواج باشکوهی ترتیب می‌دهد  و در نهایت این دو به وصال هم ‌می‌رسند.  از این پیوند پسری به دنیا می‌آید به نام مردانشاه، که خسرو بر خلاف سنت رایج او را (که پسر کوچک‌تر بوده است) به جانشینی خود منصوب می‌کند. به پاسداشت خدمات شاپور، خسرو فرمانروایی ارمنستان را به او می‌بخشد. 
خسرو از مریم، پسری بد سرشت، به نام شیرویه داشت. شیرویه حتی در نه سالگی به چشم شهوت به شیرین نظر داشت و آرزوی ازدواج با او را در سر می‌پرورانید. شیرویه بر پدر می‌شورد و پس از کشتن خسرو و مردانشاه و برادران دیگرش، به تخت سلطنت می‌نشیند و با نامه‌ای از شیرین می خواهد که به قصر او برود. شیرین بسیار غمگین می‌شود و به او می‌گوید که با شروطی حاضر است با او ازدواج کند؛ یکی اینکه  اموال و دارایی‌های او و فرزندانش را به او برگرداند و دیگری اینکه درب دخمه خسرو را به روی او بگشایند. شیرویه شروط شیرین را با کمال میل می‌پذیرد.  شیرین تمام اموال خود را به نیازمندان می‌بخشد و کنیزان و خدمتکارانش را آزاد می‌کند. 
شیرویه دخمه خسرو را به روی شیرین باز می‌کند. شیرین که بهترین لباس‌هایش را پوشیده بود و خود را به زیبایی آرایش کرده بود و انگشتری در دست داشت وارد دخمه می‌شود و گریه و زاری می‌کند و آنچه در دل داشته است را با خاک همسرش بازگو می‌کند.  سپس در حالی که کالبد خسرو را در آغوش گرفته است، نگین انگشترش را به دندان می‌گیرد. زهر هلاهلی را که در زیر نگین مخفی کرده بود، سر می‌کشد و در کنار همسرش جان به جان آفرین تسلیم می‌کند. 
شیرویه دستور می‌دهد که آرامگاهی در کنار آرامگاه خسرو برای شیرین بنا شود و شیرین در کنار همسرش به خاک سپرده شود. 
شش ماه بعد، شیرویه به بیماری سختی مبتلا می‌شود و از دنیا می‌ٰرود.

1

کاربردهای ماجرای خسرو و شیرین و فرهاد

  • ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم

    که لاله می دمد از خون دیده فرهاد

  • چو شیرینی از من بدر می رود

    چو فرهادم آتش به سر می رود

  • فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند

    این را شکیب نیست گر آن را ملالتست

  • فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد

    دودش به سر درآمد و از پای درفتاد

  • مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر

    فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

  • من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

    که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

  • اجازت داد شیرین باز لب را

    که در گفت آورد شیرین رطب را

  • ریش فرهاد بهترک می بود

    گر نه شیرین نمک پراکندی

  • که هست اینجا مهندس مردی استاد

    جوانی نام او فرزانه فرهاد

  • به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

    وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

  • قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی

    و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی

  • عقل باری خسروی می کرد بر ملک وجود

    باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست