-
سایه ی یک قلب بالدار
-
در شب مهتابی بهار
-
زمین را فراگرفت
-
تیرگی افتاد روی موی درختان
-
تیرگی افتاد روی چشم دریچه
-
تیرگی افتاد روی سینه ی دیوار
-
سستی خوابی که از آن سایه ی بزرگ تراوید
-
روی جماد اوفتاد
-
روی نبات اوفتاد
-
روی همه آدمیان اوفتاد
-
گفتند این بی گمان خسوف بزرگی است
-
باید مس کوفت
-
باید با طشت مس به بام برآمد
-
وحشت آن قلب بالدار
-
در شب مهتابی بی بهار
-
جهان را گرفته بود
-
هیچکسی سر به سوی ماه نگرداند
-
جز یک کودک
-
کودکی از خواب خوش هراسان جسته
-
دید
-
یک مگس سبز روی ماه نشسته