کاردان

کاردان
خردمند، کارآزموده
1

کاربردهای کاردان

  • کاردانان نگزینند تبه کاری

    نامجویان ننشینند بهر محضر

  • کاردانان راه دیگر میروند

    ما تبه کاران براه دیگریم

  • گفتش اندر گوش دل رب و دود

    گر نبودی کاردان جرم تو بود

  • جواب داد که آئین کاردانان نیست

    بخواب جهل فزودن ز کار کاهیدن

  • کاردانان چون رفو آموختند

    پاره های وقت بر هم دوختند

  • به که از امروز شوم کاردان

    تا که به کاری بردم آسمان

  • چالاک و دلیر و کاردان باش

    در وقت حصاد و خوشه چینی

  • بر این جان پریشان رحمت آرید

    که وقتی کاردانی کاملی بود

  • دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

    و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

  • بزرگی زبان آوری کاردان

    حکیمی سخنگوی بسیاردان

  • برآورد سر مرد بسیاردان

    چنین گفت با خسرو کاردان

  • بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم

    کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان

  • طلب کردند مرد کاردان را

    کجا بینی دگر برق جهان را

  • که کس در جهان گاو چونان ندید

    نه از پیرسر کاردانان شنید

  • چو گوید درین مردم پیش بین

    چه دانی تو ای کاردان اندرین

  • بکاخ اندر آمد پرآزار دل

    ابا کاردانان هشیاردل

  • همی گفت با هرک بد کاردان

    بزرگان بیدار و بسیاردان

  • بس کاردانان رومی بخواند

    سپاهی بدیوار دژ برنشاند

  • خرد یافت لختی و شد کاردان

    هشیوار و با سنگ و بسیاردان

  • شکن زین نشان در جهان کس ندید

    نه از کاردانان پیشین شنید

  • سر نامه از پادشاه کیان

    سوی کاردانان ایرانیان

  • همه فیلسوفان بسیاردان

    سخن گوی وز مردم کاردان

  • بگوید فرستاده چیزی که دید

    سخن نیز کز کاردانان شنید

  • همه رای با کاردانان زنیم

    به تدبیر پشت هوا بشکنیم

  • درختان ببین آنک هر کس ندید

    نه از کاردانان پیشین شنید

  • ز کار بلوج ارجمند اردشیر

    بکوشید با کاردانان پیر

  • به هر سو بشد موبدی کاردان

    سواری هشیوار بسیار دان

  • چنین گفت با کاردان راه جوی

    که این را چه بیند خردمند روی

  • به هر سو که بد موبدی کاردان

    ردی پاک وهشیار و بسیاردان

  • که این تخت شطرنج هرگز ندید

    نه از کاردانان هندی شنید

  • همه کاردانان بدین داستان

    کجا گفت گشتند همداستان

  • بدو گفت بندوی کای کاردان

    خردمند و بیدار و بسیاردان

  • پراندیشه بد مرد بسیاردان

    شکیبا دل و زیرک و کاردان

  • صد و شست یاقوت چون ناردان

    پسندیده مردم کاردان

  • که گر شاه بیند یکی کاردان

    گذشته برو سال و بسیاردان

  • بگویم بدان کاردان پوزشم

    به پوزش بجا آید افروزشم

  • که هرگز کس اندر جهان آن ندید

    نه از پیر سر کاردانان شنید

  • همان ارزن و پسته و ناردان

    بیارد یکی موبدی کاردان

  • کنیزی کاردان راگفت آن ماه

    به خدمت خیز و بیرون رو سوی شاه

  • کنیز کاردان بیرون شد از در

    برون برد آنچه فرمود آن سمنبر

  • داناتر جمله کاردانان

    دانای زبان بی زبانان

  • کاردان اوست در زمانه و بس

    نیست محتاج کاردانی کس

  • کاردانان چو این سخن گفتند

    پیش یاقوت کهربا سفتند

  • زن زنی بود کاردان و شگرف

    آن ورق باز خواند حرف به حرف

  • که درین کار کاردان تر باش

    مهربانی و مهربان تر باش

  • بفرمود تا کاردانان دهر

    در آرایش آرند بازار و شهر

  • زن کاردان با همه کاخ و گنج

    ز طاعت نهد بر تن خویش رنج

  • که این کاردان مرد آهسته رای

    چرا رسم خدمت نیارد بجای

  • به دل گفت کاین کاردان گر زنست

    به فرهنگ مردی دلش روشنست

  • شدند انجمن کاردانان دهر

    ز فرهنگ شه برگرفتند بهر

  • شه کاردان مجلسی نو نهاد

    سران را طلب کرد و ابرو گشاد

  • بلیناس با کاردانان روم

    سوی کید رفتند از آن مرز و بوم

  • فرستاده کاردان را نواخت

    زمان خواست یک هفته تا کار ساخت

  • دران کار از آن کاردان رای جست

    که درکارها داشت رای درست

  • سگالنده کاردان وقت کار

    ز دشمن به دشمن شود رستگار

  • بفرمود تا کاردانان روم

    خرامند نزدش ز هر مرز و بوم

  • زن کاردان چون شنید این سخن

    گشاد از زر تازه گنج کهن

  • چو زاندازه شد خواهش شهریار

    دل کاردان در نیامد به کار

  • چنین گوید آن کاردان فیلسوف

    که بر کار آفاق بودش وقوف

  • چنین زد مثل کاردان بزرگ

    که پاس شبانست پابند گرگ

  • شه کاردان گشت کشتی گرای

    فروماند خاقان چین را به جای

  • ز پیران کشتی یکی کاردان

    چنین گفت با شاه بسیار دان

  • به تعلیم او کاردانان راز

    دگر باره ز آن راه گشتند باز

  • ز فرزانه کاردان بازجست

    که رایی در اندیشه داری درست؟

  • شه آن کاردان را که کشتی رهاند

    بفرمود تا کشتی آنجا رساند

  • کاردانان کار زینسان میکنند

    تا که گوئی هست چوگان میزنند