کاربردهای کاردان
-
کاردانان نگزینند تبه کاری
نامجویان ننشینند بهر محضر
-
کاردانان راه دیگر میروند
ما تبه کاران براه دیگریم
-
گفتش اندر گوش دل رب و دود
گر نبودی کاردان جرم تو بود
-
جواب داد که آئین کاردانان نیست
بخواب جهل فزودن ز کار کاهیدن
-
کاردانان چون رفو آموختند
پاره های وقت بر هم دوختند
-
به که از امروز شوم کاردان
تا که به کاری بردم آسمان
-
چالاک و دلیر و کاردان باش
در وقت حصاد و خوشه چینی
-
بر این جان پریشان رحمت آرید
که وقتی کاردانی کاملی بود
-
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
-
بزرگی زبان آوری کاردان
حکیمی سخنگوی بسیاردان
-
برآورد سر مرد بسیاردان
چنین گفت با خسرو کاردان
-
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
-
طلب کردند مرد کاردان را
کجا بینی دگر برق جهان را
-
که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید
-
چو گوید درین مردم پیش بین
چه دانی تو ای کاردان اندرین
-
بکاخ اندر آمد پرآزار دل
ابا کاردانان هشیاردل
-
همی گفت با هرک بد کاردان
بزرگان بیدار و بسیاردان
-
بس کاردانان رومی بخواند
سپاهی بدیوار دژ برنشاند
-
خرد یافت لختی و شد کاردان
هشیوار و با سنگ و بسیاردان
-
شکن زین نشان در جهان کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید
-
سر نامه از پادشاه کیان
سوی کاردانان ایرانیان
-
همه فیلسوفان بسیاردان
سخن گوی وز مردم کاردان
-
بگوید فرستاده چیزی که دید
سخن نیز کز کاردانان شنید
-
همه رای با کاردانان زنیم
به تدبیر پشت هوا بشکنیم
-
درختان ببین آنک هر کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید
-
ز کار بلوج ارجمند اردشیر
بکوشید با کاردانان پیر
-
به هر سو بشد موبدی کاردان
سواری هشیوار بسیار دان
-
چنین گفت با کاردان راه جوی
که این را چه بیند خردمند روی
-
به هر سو که بد موبدی کاردان
ردی پاک وهشیار و بسیاردان
-
که این تخت شطرنج هرگز ندید
نه از کاردانان هندی شنید
-
همه کاردانان بدین داستان
کجا گفت گشتند همداستان
-
بدو گفت بندوی کای کاردان
خردمند و بیدار و بسیاردان
-
پراندیشه بد مرد بسیاردان
شکیبا دل و زیرک و کاردان
-
صد و شست یاقوت چون ناردان
پسندیده مردم کاردان
-
که گر شاه بیند یکی کاردان
گذشته برو سال و بسیاردان
-
بگویم بدان کاردان پوزشم
به پوزش بجا آید افروزشم
-
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیر سر کاردانان شنید
-
همان ارزن و پسته و ناردان
بیارد یکی موبدی کاردان
-
کنیزی کاردان راگفت آن ماه
به خدمت خیز و بیرون رو سوی شاه
-
کنیز کاردان بیرون شد از در
برون برد آنچه فرمود آن سمنبر
-
داناتر جمله کاردانان
دانای زبان بی زبانان
-
کاردان اوست در زمانه و بس
نیست محتاج کاردانی کس
-
کاردانان چو این سخن گفتند
پیش یاقوت کهربا سفتند
-
زن زنی بود کاردان و شگرف
آن ورق باز خواند حرف به حرف
-
که درین کار کاردان تر باش
مهربانی و مهربان تر باش
-
بفرمود تا کاردانان دهر
در آرایش آرند بازار و شهر
-
زن کاردان با همه کاخ و گنج
ز طاعت نهد بر تن خویش رنج
-
که این کاردان مرد آهسته رای
چرا رسم خدمت نیارد بجای
-
به دل گفت کاین کاردان گر زنست
به فرهنگ مردی دلش روشنست
-
شدند انجمن کاردانان دهر
ز فرهنگ شه برگرفتند بهر
-
شه کاردان مجلسی نو نهاد
سران را طلب کرد و ابرو گشاد
-
بلیناس با کاردانان روم
سوی کید رفتند از آن مرز و بوم
-
فرستاده کاردان را نواخت
زمان خواست یک هفته تا کار ساخت
-
دران کار از آن کاردان رای جست
که درکارها داشت رای درست
-
سگالنده کاردان وقت کار
ز دشمن به دشمن شود رستگار
-
بفرمود تا کاردانان روم
خرامند نزدش ز هر مرز و بوم
-
زن کاردان چون شنید این سخن
گشاد از زر تازه گنج کهن
-
چو زاندازه شد خواهش شهریار
دل کاردان در نیامد به کار
-
چنین گوید آن کاردان فیلسوف
که بر کار آفاق بودش وقوف
-
چنین زد مثل کاردان بزرگ
که پاس شبانست پابند گرگ
-
شه کاردان گشت کشتی گرای
فروماند خاقان چین را به جای
-
ز پیران کشتی یکی کاردان
چنین گفت با شاه بسیار دان
-
به تعلیم او کاردانان راز
دگر باره ز آن راه گشتند باز
-
ز فرزانه کاردان بازجست
که رایی در اندیشه داری درست؟
-
شه آن کاردان را که کشتی رهاند
بفرمود تا کشتی آنجا رساند
-
کاردانان کار زینسان میکنند
تا که گوئی هست چوگان میزنند