هما

هما
همای
مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایه ٔ او افتد به دولت و سلطنت رسد. در ادبیات فارسی او را مظهر فر و شکوه می‌دانند و به فال نیک می‌گیرند
1

کاربردهای هما

  • گرچه فرخنده است مرغ همای

    چونکه افتاد و مرد مردار است

  • محترم دار دلم کاین مگس قندپرست

    تا هواخواه تو شد فر همایی دارد

  • سایه طایر کم حوصله کاری نکند

    طلب از سایه میمون همایی بکنیم

  • همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

    دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی

  • الا ای همای همایون نظر

    خجسته سروش مبارک خبر

  • همای شخص من از آشیان شادی دور

    چو مرغ حلق بریده به خاک بر می گشت

  • علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

    که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

  • همای بر همه مرغان از آن شرف دارد

    که استخوان خورد و جانور نیازارد