کاربردهای مشک
-
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
-
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
-
خوش می کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
-
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
-
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
-
بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
-
هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده اند
-
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده اند
-
همانا که در پارس انشای من
چو مشک است کم قیمت اندر ختن
-
اگر ابلهی مشک را گنده گفت
تو مجموع باش او پراگنده گفت
-
ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد
-
حرف های خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند
-
عودست زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
-
ولی به خواجه عطار گو ستایش مشک
مکن که بوی خوش از مشتری نهانی نیست
-
وان نافه که مشک ناب دارد
خون ریختنش چه آب دارد
-
خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلم غبار می رفت و فروچکید خالی
-
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
-
مویی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
-
این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
-
معطر بود و خوب و دلپذیری
«بدو گفتم که مُشکی یا عبیری
-
آن خال چو مشک دانه چونست
وان چشمک آهوانه چونست
-
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
-
فضل و هنر ضایعست تا ننمایند
عود بر آتش نهند و مشک بسایند