کاربردهای قلندر
-
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
-
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن
-
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
-
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
-
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
-
تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود
-
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
-
پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست
-
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
-
ساقی قدحی قلندری وار
درده به معاشران هشیار
-
دیدم همه صوفیان آفاق
مثل تو قلندری ندیدم
-
پند حکیم بیش از این در من اثر نمی کند
کیست که برکند یکی زمزمه قلندری
-
تا مدرسه و مناره ویران نشود
اسباب قلندری بسامان نشود
-
آن رند و قلندر نهان آمد فاش
در دیده من بجو نشان کف پاش
-
رخسار قلندری چه روشن چه سیاه
بر کنگره عرش چه خورشید چه ماه
-
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خان دیرم نه مان دیرم نه لنگر
-
همچون عبید ما را در یوزه عار ناید
در مذهب قلندر عارف گدا نباشد
-
به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی
-
ترک هواست کشتی دریای معرفت
عارف به ذات شو نه به دلق قلندری
-
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
-
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
-
گر تو چنین خوبروی بار دگر بگذری
سنت پرهیزگار دین قلندر شود
-
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
-
حکیمان دیر دیر خورند و عباد نیم سیر و زهاد سد رمق و پیران تا عرق بکنند و جوانان تا طبق برگیرند اما قلندران چندانکه در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس
-
دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندریان نشسته
-
طالع بد بود و بد اختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم