کاربردهای قضا
-
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
-
قضا نقل کرد از عراقم به شام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام
-
قضا را چنان اتفاق اوفتاد
که بازم گذر بر عراق اوفتاد
-
اجل چون به خونش برآورد دست
قضا چشم باریک بینش ببست
-
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
-
قدیمی نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند
-
رهرو راه قضا و قدرم
راهم این بود نبودم گمراه
-
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
-
قضا را درآمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال
-
ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا دردادم
-
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شبی قدر بود
-
گلبن بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
گلبرگ بس شدست ز باد خزان غبار
-
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
-
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را