کاربردهای جام
-
ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند
-
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
-
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می زدم
-
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
-
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
-
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
-
تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد
جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد
-
تنک مپوش که اندام های سیمینت
درون جامه پدیدست چون گلاب از جام
-
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
-
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
-
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
-
بر کفی جام شریعت بر کفی سندان عشق
هر هوسناکی نداند جام و سندان باختن
-
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
-
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
-
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
-
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
-
بده ساقی آن می کز او جام جم
زند لاف بینایی اندر عدم
-
به من ده که گردم به تایید جام
چو جم آگه از سر عالم تمام
-
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
-
به من ده که بدنام خواهم شدن
خراب می و جام خواهم شدن
-
من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
-
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
-
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
-
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
-
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
-
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی
-
جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگی
دور فلک آن سنگست ای خواجه تو آن جامی
-
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده ام کوزه هر خماری