-
به زیبنده و نازنین کودکی
-
پلیدان ناکس نظر دوختند
-
ربودند او را به افسون و رنگ
-
به ناکس تر از خویش بفروختند
-
پدر رنج برد و به هر سوی گشت
-
ز گمگشته اما نشانی ندید
-
ببارید مادر بسی خون ز چشم
-
بسی جامه از تاب دوری درید
-
بر این داستان روزگاری گذشت
-
پژوهیدن و جستن از یاد رفت
-
که خویشان گمگشته پنداشتند
-
که آن نوگل تازه بر باد رفت
-
در آن ناامیدی در آمد کسی
-
که دارم ز گمگشته کودک نشان
-
بتابید از این مژده از نو فروغ
-
به غمخانه ی تیره ی خامشان
-
پدر شادمان همره رهنما
-
شتابان به دیدار کودک دوید
-
به بیغوله یی دید فرزند را
-
چه دیدن که ای کاش هرگز ندید
-
پسر لیک چون دختران دلفریب
-
دو رخ پرز گلگونه چون دلبران
-
دو لب بوسه جوی و ز نخ بوسه بخش
-
دو گیسو فروهشته چون دختران
-
پسر را نگه بر پدر اوفتاد
-
در آن تیره روزی پدر را شناخت
-
برافروخت رخسارش از تاب شرم
-
ولی آشنایی هویدا نساخت
-
پدر را مگر خوار و ننگین نخواست
-
که بر خورد او با پدر سرد بود
-
نگاهش ولی داستان ها سرود
-
که جانسوز از نغمه ی درد بود
-
مرا تا برقصم بر ناکسان
-
به مشت و به سیلی فرو کوفتند
-
مرا تا بخوانم به بزم خسان
-
به دشنام و تندی برآشوفتند
-
به خون دلم بر رخ زدند
-
که سوی فرومایگان رو کنم
-
مرا خار کردند بستر مگر
-
به همبستری با خسان خو کنم
-
پدر خواند افسانه ی درد را
-
ز چشمان افسانه پرداز او
-
دلش خون شد از رنج آن داستان
-
که انجام او بود آغاز او
-
به او مهر او گفت چهرش ببوس
-
از این دام ننگین رهاییش ده
-
دگر باره بیگانه اش کن ز بند
-
به آزادگی آشناییش ده
-
به او خشم او گفت خونش بریز
-
که این مایه ی زردی ی روی توست
-
گواهت به پستی بر دشمنان
-
همین کودک روسبی خوی توست
-
پدر خسته جان شرمگین دردمند
-
نه یارای مهر و نه پروای خشم
-
نبینند تا اشک اندوه او
-
بتابید روی و بگرداند چشم
-
پسر را همان گونه بر جا نهاد
-
وز آنجا غمش را به همراه برد
-
به آن رهنما گفت فرزند من
-
نه این است او دیرگاهی ست مرد