-
شنیدم که درین روزها کهن پیری
خیال بست بپیرانه سر که گیرد جفت
-
بخواست دخترکی خوبروی گوهرنام
چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت
-
چنانکه رسم عروسی بود تماشا بود
ولی بحمله اول عصای شیخ بخفت
-
کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت
مگر بسوزن فولاد جامه هنگفت
-
بدوستان گله آغاز کرد و حجت ساخت
که خان و مان من این شوخ دیده پاک برفت
-
میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان
که سر بشحنه و قاضی کشید و سعدی گفت
-
پس از خلافت و شنعت گناه دختر نیست
ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت