-
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان
-
بگفت ای پسر تلخی مردنم
به از جور روی ترش بردنم
-
شکر عاقل از دست آن کس نخورد
که روی از تکبر بر او سر که کرد
-
مرو از پی هرچه دل خواهدت
که تمکین تن نور جان کاهدت
-
کند مرد را نفس اماره خوار
اگر هوشمندی عزیزش مدار
-
اگر هرچه باشد مرادت خوری
ز دوران بسی نامرادی بری
-
تنور شکم دم بدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
-
به تنگی بریزاندت روی رنگ
چو وقت فراخی کنی معده تنگ
-
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر در نیابد کشد بار غم
-
شکم بنده بسیار بینی خجل
شکم پیش من تنگ بهتر که دل