-
چو برزد بامدادان خازن چین
به درج گوهرین بر قفل زرین
-
برون آمد ز درج آن نقش چینی
شدن را کرده با خود نقش بینی
-
بتان چین به خدمت سر نهادند
بسان سرو بر پای ایستادند
-
چو شیرین دید روی مهربانان
به چربی گفت با شیرین زبانان
-
که بسم الله به صحرا می خرامم
مگر بسمل شود مرغی به دامم
-
بتان از سر سراغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند
-
به کردار کله داران چون نوش
قبا بستند بکران قصب پوش
-
که رسمی بود کان صحرا خرامان
به صید آیند بر رسم غلامان
-
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی بر نشست او بر نشستند
-
به صحرائی شدند از صحن ایوان
به سرسبزی چو خضر از آب حیوان
-
در آن صحرا روان کردند رهوار
وزان صحرا به صحراهای بسیار
-
شدند آن روضه حوران دلکش
به صحرائی چو مینو خرم و خوش
-
زمین از سبزه نزهت گاه آهو
هوا از مشک پر خالی ز آهو
-
سرانجام اسب را پرواز دادند
عنان خود به مرکب باز دادند
-
بت لشگر شکن بر پشت شبدیز
سواری تند بود و مرکبی تیز
-
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاد از آن هم تک سواران
-
گمان بردند که اسبش سر کشید است
ندانستند کو سر در کشید است
-
بسی چون سایه دنبالش دویدند
ز سایه در گذر گردش ندیدند
-
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر باز گشتند
-
ز شاه خویش هر یک دور مانده
به تن رنجه به دل رنجور مانده
-
به درگاه مهین بانو شبانگاه
شدند آن اختران بی طلعت ماه
-
به دیده پیش تختش راه رفتند
به تلخی حال شیرین باز گفتند
-
که سیاره چه شب بازی نمودش
تک طیاره چون اندر ربودش
-
مهین بانو چو بشنید این سخن را
صلا در داد غمهای کهن را
-
فرود آمد ز تخت خویش غمناک
بسر بر خاک و سر هم بر سر خاک
-
از آن غم دستها بر سر نهاده
ز دیده سیل طوفان بر گشاده
-
ز شیرین یاد بی اندازه می کرد
به دو سوک برادر تازه می کرد
-
به آب چشم گفت ای نازنین ماه
ز من چشم بدت بربود ناگاه
-
گلی بودی که باد از بارت افکند
ندانم بر کدامین خارت افکند
-
چو افتادت که مهر از ما بریدی
کدامین مهربان بر ما گزیدی
-
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی
-
چو ماه از اختران خود جدائی
نه خورشیدی چنین تنها چرائی
-
کجا سرو تو کز جانم چمن داشت
به هر شاخی رگی با جان من داشت
-
رخت ماهست تا خود بر که تابد
منش گم کرده ام تا خود که یابد
-
همه شب تا به روز این نوحه می کرد
غمش بر غم افزود و درد بر درد
-
چو مهر آمد برون از چاه بیژن
شد از نورش جهان را دیده روشن
-
همه لشگر به خدمت سر نهادند
به نوبت گاه فرمان ایستادند
-
که گر بانو بفرماید به شبگیر
پی شیرین برانیم اسب چون تیر
-
مهین بانو به رفتن میل ننمود
نه خود رفت و نه کس را نیز فرمود
-
چو در خواب این بلا را بود دیده
که بودی بازی از دستش پریده
-
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بر دست او باز
-
بدیشان گفت اگر ما باز گردیم
و گر با آسمان همراز گردیم
-
نشد ممکن که در هیچ آبخوردی
بیابیم از پی شبدیز گردی
-
نشاید شد پی مرغ پریده
نه دنبال شکاردام دیده
-
کبوتر چون پرید از پس چه نالی
که وا برج آید ار باشد حلالی
-
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش
-
چو زان گم گشته گنج آگاه گردم
دیگر ره با طرب همراه گردم
-
به گنجینه سپارم گنج را باز
به دین شکرانه گردم گنج پرداز
-
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمانبری کاری ندیدند
-
وزان سوی دگر شیرین به شبدیز
جهان را می نوشت از بهر پرویز
-
چو سیاره شتاب آهنگ می بود
ز ره رفتن بروز و شب نیاسود
-
قبا در بسته بر شکل غلامان
همی شد ده به ده سامان به سامان
-
نبود ایمن ز دشمن گاه و بی گاه
به کوه و دشت می شد راه و بی راه
-
رونده کوه را چون باد می راند
به تک در باد را چون کوه می ماند
-
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که در راهی زنی شد جادوئی ساز
-
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند
-
فلک این آینه وان شانه را جست
کزین کوه آمد و زان بیشه بر رست
-
زنی کوشانه و آیینه بفکند
ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
-
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبار آلود چندین بیشه و کوه
-
رخش سیمای کم رختی گرفته
مزاج نازکش سختی گرفته
-
نشان می جست و می رفت آن دل افروز
چو ماه چارده شب چارده روز
-
جنیبت را به یک منزل نمی ماند
خبر پرسان خبر پرسان همی راند
-
تکاور دست برد از باد می برد
زمین را دور چرخ از یاد می برد
-
***
-
***
-
***
-
سپیده دم چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی
-
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد
-
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را
-
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری
-
ز شرم آب از رخشنده خانی
شده در ظلمت آب زندگانی
-
ز رنج راه بود اندام خسته
غبار از پای تا سر برنشسته
-
به گرد چشمه جولان زد زمانی
ده اندر ده ندید از کس نشانی
-
فرود آمد به یک سو بارگی بست
ره اندیشه بر نظارگی بست
-
چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
-
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد
-
پرندی آسمان گون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
-
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کرد نیلوفر به نسرین
-
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر بر زد آن ماه
-
تن سیمینش می غلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
-
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه روید
-
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
-
ز مشک آرایش کافور کرده
ز کافورش جهان کافور خورده
-
مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نوش خواهد رسیدن
-
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می ساخت جلاب
گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/گریختن-شیرین-از-نزد-مهین-بانو-به-مداین
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)