-
شبی از جمله شبهای بهاری
سعادت رخ نمود و بخت یاری
-
شده شب روشن از مهتاب چون روز
قدح برداشته ماه شب افروز
-
در آن مهتاب روشنتر ز خورشید
شده باده روان در سایه بید
-
صفیر مرغ و نوشانوش ساقی
ز دلها برده اندوه فراقی
-
شمامه با شمایل راز می گفت
صبا تفسیر آیت باز می گفت
-
سهی سروی روان بر هر کناری
زهر سروی شکفته نوبهاری
-
یکی بر جای ساغر دف گرفته
یکی گلاب دان بر کف گرفته
-
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین
-
حریفان از نشستن مست گشتند
به رفتن با ملک همدست گشتند
-
خمار ساقیان افتاده در تاب
دماغ مطربان پیچیده در خواب
-
مهیا مجلسی بی گرد اغیار
بنا می زد گلی بی زحمت خار
-
شه از راه شکیبائی گذر کرد
شکار آرزو را تنگ تر کرد
-
سر زلف گره گیر دلارام
بدست آورد و رست از دست ایام
-
لبش بوسید و گفت ای من غلامت
بده دانه که مرغ آمد به دامت
-
هر آنچ از عمر پیشین رفت گو رو
کنون روز از نوست و روزی از نو
-
من و تو جز من و تو کیست اینجا
حذر کردن نگوئی چیست اینجا
-
یکی ساعت من دلسوز را باش
اگر روزی بدی امروز را باش
-
بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند
-
اگر خود پولی از سنگ کبود است
چوبی آبست پل زان سوی رود است
-
سگ قصاب را در پهلوی میش
جگر باشد و لیک از پهلوی خویش
-
بسا ابرا که بندد گله مشک
به عشوه باغ دهقان را کند خشک
-
بسا شوره زمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی
-
چه باید زهر در جامی نهادن
ز شیرینی بر او نامی نهادن
-
به ترک لولوتر چون توان گفت
که لولو را به تری به توان سفت
-
بره در شیر مستی خورد باید
که چون پخته شود گرگش رباید
-
کبوتر بچه چون آید به پرواز
ز چنگ شه فتد در چنگل باز
-
به سر پنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجه شیرافکنی هست
-
گوزن کوه اگر گردن فراز است
کمند چاره را بازو دراز است
-
گر آهوی بیابان گرم خیز است
سکان شاه را تک تیز نیز است
-
مزن چندین گره بر زلف و خالت
زکاتی ده قضا گردان مالت
-
چو بازرگان صد خروار قندی
چه باشد گر به تنگی در نبندی
-
چو نیل خویش را یابی خریدار
اگر در نیل باشی باز کن بار
-
***
-
***
-
***
-
شکر پاسخ به لطف آواز دادش
جوابی چون طبرزد باز دادش
-
که فرخ ناید از چون من غباری
که هم تختی کند با تاجداری
-
خر خود را چنان چابک نه بینم
که با تازی سواری برنشینم
-
نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری
-
اگر نازی کنم مقصودم آنست
که در گرمی شکر خوردن زیانست
-
چو زین گرمی برآسائیم یک چند
مرا شکر مبارک شاه را قند
-
وزین پس بر عقیق الماس می داشت
زمرد را به افعی پاس می داشت
-
سرش گر سرکشی را رهنمون بود
تقاضای دلش یارب که چون بود
-
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار
-
بهر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر
-
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف می راند چون تیر
-
سنان در غمزه کامد نوبت جنگ
به هر جنگی درش صد آشتی رنگ
-
نمک در خنده کین لب را مکن ریش
بهر لفظ مکن در صد آشتی رنگ
-
قصب بر رخ که گر نوشم نهانست
بنا گوشم به خرده در میانست
-
ازین سو حلقه لب کرده خاموش
ز دیگر سو نهاده حلقه در گوش
-
به چشمی ناز بی اندازه می کرد
به دیگر چشم عذری تازه می کرد
-
چو سر پیچید گیسو مجلس آراست
چو رخ گرداند گردن عذر آن خواست
-
چو خسرو را به خواهش گرم دل یافت
مروت را در آن بازی خجل یافت
-
نمود اندر هزیمت شاه را پشت
به گوگرد سفید آتش همی کشت
-
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس
-
غلط گفتم نمودش تخته عاج
که شه را نیز باید تخت با تاج
-
حساب دیگر آن بودش در این کوی
که پشتم نیز محرابست چون روی
-
دگر وجه آنکه گر وجهی شد از دست
از آن روشنترم وجهی دگر هست
-
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان
-
به چشمی طیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دلدان که مگریز
-
به صد جان ارزد آن رغبت که جانان
نخواهم گوید و خواهد به صد جان
-
***
-
چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی
-
به گستاخی در آمد کی دلارام
گواژه چند خواهی زد بیارام
-
چو می خوردی و می دادی به من بار
چرا باید که من مستم تو هشیار
-
به هشیاری مشو با من که مستی
چو من بی دل نه ای؟ حقا که هستی
-
ترا این کبک بشکستن چه سوداست
که باز عشق کبکت را ربود است
-
و گر خواهی که در دل راز پوشی
شکیبت باد تا با دل بکوشی
-
تو نیز اندر هزیمت بوق می زن
ز چاهی خمیه بر عیوق می زن
-
درین سودا که با شمشیر تیز است
صلاح گردن افرازان گریز است
-
تو خود دانی که در شمشیر بازی
هلاک سر بود گردن فرازی
-
دلت گرچه به دلداری نکوشد
بگو تا عشوه رنگی می فروشد
-
بگوید دوستم ور خود نباشد
مرا نیک افتد او را بد نباشد
-
بسی فال از سر بازیچه برخاست
چو اختر می گذشت آن فال شد راست
-
چه نیکو فال زد صاحب معانی
که خود را فال نیکو زن چو دانی
-
بد آید فال چون باشی بداندیش
چو گفتی نیک نیک آید فراپیش
-
مرا از لعل تو بوسی تمامست
حلالم کن که آن نیزم حرامست
-
و گر خواهی که لب زین نیز دوزم
بدین گرمی نه کان گاهی بسوزم
-
از آن ترسم که فردا رخ خراشی
که چون من عاشقی را کشته باشی
-
ترا هم خون من دامن بگیرد
که خون عاشقان هرگز نمیرد
-
گرفتم رای دمسازی نداری
ببوسی هم سر بازی نداری
-
ندارم زهره بوس لبانت
چه بوسم؟ آستین یا آستانت
-
نگویم بوسه را میری به من ده
لبت را چاشنی گیری به من ده
-
بده یک بوسه تا ده واستانی
ازین به چون بود بازارگانی
-
چو بازرگان صد خروار قندی
به ار با من به قندی در نبندی
-
چو بگشائی گشاید بند بر تو
فرو بندی فرو بندند بر تو
-
چو سقا آب چشمه بیش ریزد
ز چشمه کاب خیزد بیش خیزد
-
در آغوشت کشم چون آب در میغ
مرا جانی تو با جان چون زنم تیغ
-
سر زلف تو چون هندوی ناپاک
بروز پاک رختم را برد پاک
-
به دزدی هندویت را گر نگیرم
چو هندو دزد نافرمان پذیرم
-
اگر چه دزد با صد دهره باشد
چو بانگش بر زنی بی زهره باشد
-
نبرد دزد هندو را کسی دست
که با دزدی جوانمردیش هم هست
-
کمند زلف خود در گردنم بند
به صید لاغر امشب باش خرسند
-
تو دل خر باش تا من جان فروشم
تو ساقی باش تا من باده نوشم
-
شب وصلت لبی پرخنده دارم
چراغ آشنائی زنده دارم
-
حساب حلقه خواهد کرد گوشم
تو می خر بنده تا من می فروشم
-
شمار بوسه خواهد بود کارم
تو می ده بوسه تا من می شمارم
-
بیا تا از در دولت در آئیم
چو دولت خوش بر آمد خوش برآئیم
-
یک امشب تازه داریم این نفس را
که بر فردا ولایت نیست کس را
-
به نقد امشب چو با هم سازگاریم
نظر بر نسیه فردا چه داریم
-
مکن بازی بدان زلف شکن گیر
به من بازی کن امشب دست من گیر
-
به جان آمد دلم درمان من ساز
کنار خود حصار جان من ساز
-
ز جان شیرین تری ای چشمه نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
-
چو شکر گر لبت بوسم و گر پای
همه شیرین تر آید جایت از جای
-
همه تن در تو شیرینی نهفتند
به کم کاری ترا شیرین نگفتند
-
درین شادی به ار غمگین نباشی
نه شیرین باشی ار شیرین نباشی
-
***
-
شکر لب گفت از این زنهار خواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری
-
که شه را بد بود زنهار خوردن
بد آمد در جهان بد کار کردن
-
مجوی آبی که آبم را بریزد
مخواه آن کام کز من برنخیزد
-
کزین مقصود بی مقصود گردم
تو آتش گشته ای من عود گردم
-
مرا بی عشق دل خود مهربان بود
چو عشق آمد فسرده چون توان بود
-
گر از بازار عشق اندازه گیرم
بتو هر دم نشاطی تازه گیرم
-
ولیکن نرد با خود باخت نتوان
همیشه با خوشی در ساخت نتوان
-
جهان نیمی ز بهر شادکامی است
دگر نیمه ز بهر نیک نامی است
-
چه باید طبع را بدرام کردن
دو نیکو نام را بدنام کردن
-
همان بهتر که از خود شرم داریم
بدین شرم از خدا آزرم داریم
-
زن افکندن نباشد مرد رائی
خود افکن باش اگر مردی نمائی
-
کسی کافکند خود را بر سر آمد
خود افکن با همه عالم بر آمد
-
من آن شیرین درخت آبدارم
که هم حلوا و هم جلاب دارم
-
نخست از من قناعت کن به جلاب
که حلوا هم تو خواهی خورد مشتاب
-
به اول شربت از حلوا میندیش
که حلوا پس بود جلاب در پیش
-
چو ما را قند و شکر در دهان هست
به خوزستان چه باید در زدن دست
-
زلال آب چندانی بود خوش
کز او بتوان نشاند آشوب آتش
-
چو آب از سرگذشت آید زیانی
و گر خود باشد آب زندگانی
-
گر این دل چون تو جانان را نخواهد
دلی باشد که او جان را نخواهد
-
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سالها صفرا کشیدن
-
بسا بیمار کز بسیار خواری
بماند سال و مه در رنج و زاری
-
اگر چه طبع جوید میوه تر
اگر چه میل دارد دل به شکر
-
***
-
ملک چون دید کو در کار خام است
زبانش توسن است و طبع رام است
-
به لابه گفت کای ماه جهان تاب
عتاب دوستان نازست بر تاب
-
صواب آید روا داری پسندی
که وقت دستگیری دست بندی
-
دویدم تا به تو دستی در آرم
به دست آرم تو را دستی برآرم
-
چو می بینم کنون زلفت مرا بست
تو در دست آمدی من رفتم از دست
-
نگویم در وفا سوگند بشکن
خمارم را به بوسی چند بشکن
-
اسیری را به وعده شاد می کن
مبارک مرده ای آزاد می کن
-
ز باغ وصل پر گل کن کنارم
چو دانی کز فراقت بر چه خارم
-
مگر زان گل گلاب آلود گردم
به بوی از گلستان خشنود گردم
-
تو سرمست و سر زلف تو در دست
اگر خوشدل نشینم جان آن هست
-
چو با تو می خورم چون کش نباشم
تو را بینم چرا دلخوش نباشم
-
کمر زرین بود چون با تو بندم
دهن شیرین شود چون با تو خندم
-
گر از من می بری چون مهره از مار
من از گل باز می مانم تو از خار
-
گر از درد سر من می شوی فرد
من از سر دور می مانم تو از درد
-
جگر خور کز تو به یاری ندارم
ز تو خوشتر جگر خواری ندارم
-
مرا گر روی تو دلکش نباشد
دلم باشد ولیکن خوش باشد
-
اگر دیده شود بر تو بدل گیر
بود در دیده خس لیکن به تصغیر
-
و گر جان گردد از رویت عنان تاب
بود جان را عروسی لیک در خواب
-
عتابی گر بود ما را ازین پس
میانجی در میانه موی تو بس
-
***
-
فلک چون جام یاقوتین روان کرد
ز جرعه خاک را یاقوت سان کرد
-
ملک برخاست جام باده در دست
هنوز از باده دوشینه سرمست
-
همان سودا گرفته دامنش را
همان آتش رسیده خرمنش را
-
هوای گرم بود و آتش تیز
نمی کرد از گیاه خشک پرهیز
-
گرفت آن نار پستان را چنان سخت
که دیبا را فرو بندند بر تخت
-
بسی کوشید شیرین تا به صد زور
قضای شیر گشت از پهلوی گور
-
ملک را گرم دید از بیقراری
مکن گفتا بدینسان گرم کاری
-
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بی شرم کردن
-
چو تو گرمی کنی نیکو نباشد
گلی کو گرم شد خوشبو نباشد
-
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
به گستاخی پدید آید پرستار
-
به گفتن با پرستاران چه کوشی
سیاست باید اینجا یا خموشی
-
ستور پادشاهی تا بود لنگ
به دشواری مراد آید فرا چنگ
-
چو روز بینوائی بر سر آید
مرادت خود به زور از در درآید
-
نباشد هیچ هشیاری در آن مست
که غل بر پای دارد جام در دست
-
تو دولت جو که من خود هستم اینک
به دست آر آن که من در دستم اینک
-
نخواهم نقش بی دولت نمودن
من و دولت به هم خواهیم بودن
-
ز دولت دوستی جان بر تو ریزم
نیم دشمن که از دولت گریزم
-
طرب کن چون در دولت گشادی
مخور غم چون به روز نیک زادی
-
نخست اقبال وانگه کام جستن
نشاید گنج بی آرام جستن
-
به صبری می توان کامی خریدن
به آرامی دلارامی خریدن
-
زبان آنگه سخن چشم آنگهی نور
نخست انگور و آنگه آب انگور
-
به گرمی کار عاقل به نگردد
بتک دانی که بز فربه نگردد
-
درین آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند
-
اگر با تو بیاری سر در آرم
من آن یارم که از کارت بر آرم
-
تو ملک پادشاهی را بدست آر
که من باشم اگر دولت بود یار
-
گرت با من خوش آید آشنائی
همی ترسم که از شاهی برآئی
-
و گر خواهی به شاهی باز پیوست
دریغا من که باشم رفته از دست
-
جهان در نسل تو ملکی قدیم است
بدست دیگران عیبی عظیم است
-
جهان آنکس برد کو بر شتابد
جهانگیری توقف بر نتابد
-
همه چیزی ز روی کدخدائی
سکون بر تابد الا پادشائی
-
اگر در پادشاهی بنگری تیز
سبق برده است از عزم سبک خیز
-
جوانی داری و شیری و شاهی
سری و با سری صاحب کلاهی
-
ولایت را ز فتنه پای بگشای
یکی ره دستبرد خویش بنمای
-
بدین هندو که رختت راگرفته است
به ترکی تاج و تختت را گرفته است
-
به تیغ آزرده کن ترکیب جسمش
مگر باطل کنی ساز طلسمش
-
که دست خسروان در جستن کام
گهی با تیغ باید گاه با جام
-
ز تو یک تیغ تنها بر گرفتن
ز شش حد جهان لشگر گرفتن
-
کمر بندد فلک در جنگ با تو
در اندازد به دشمن سنگ با تو
-
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم
مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/مراد-طلبیدن-خسرو-از-شیرین-و-مانع-شدن-او
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(94500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(94500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(94500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(94500 تومان)