-
ای گلهای فراموشی باغ
-
مرگ از باغچه خلوت ما می گذرد داس به دست
-
و گلی چون لبخند
-
می برد از بر ما
-
سبب این بود آری
-
راه را گر گره افتاده به پای
-
باد را گر نفس خوشبو در سینه شکست
-
آب را اشک اگر آمد در چشم زلال
-
گل یخ را پرها ریخت اگر
-
در تک روزی آری
-
روشنایی می مرد
-
شبنمی با همه جان می شد آه
-
اختران را با هم
-
پچ پچی بود شب پیش که می دیدم من
-
ابرها با تشویش
-
هودجی را در تاریکی ها می بردند
-
و دعاهایی چون شعله و دود
-
از نهانگاه زمین بر می شد
-
شاعری دست نوازشگر از پشت جهان بر می داشت
-
زشتی از بند رها می گردید
-
دختر عاصی و زیبای گناه
-
ماند با سنگ صبورش تنها
-
او نخواهد آمد
-
او نخواهد آمد اینک آن آوازی است
-
که بیابان را در بر دارد
-
او نخواهد آمد
-
عطر تنهایی دارد با خویش
-
همره قافله شاد بهار
-
که به دروازه رسیده است کنون
-
او نخواهد آمد
-
و در این بزم که چتری زده یادش بر ما
-
باده ای نیست که بتواند شستن از یاد
-
داغ این سرخ ترینن گل فریاد
-
کودکی را که در این مه سوی صحرا رفته است
-
تا که تاجی بنشاند از گل بر زلفان
-
یا که بر گیرد پروانه رنگینی از بیشه غم
-
با چه نقل سخنی
-
بفریبیمش ایا
-
بکشانیمش تا آبادی
-
پای گهواره خالی چه عبث خواهد بود
-
پس از این لالایی
-
خواب او سنگین است
-
و شما ای همه مرغان جهان در غوغا آزادید
-
شعر در پنجه مهتابی
-
گریه سر داد و غریبانه نشست