-
ناگهان دیدم که دورافتاده ام از همرهانم
-
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
-
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
-
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
-
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
-
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
-
ها شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها
-
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
-
می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
-
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
-
آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
-
ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم
-
سوز سردی می کشد شلاق و می چرخاند و من
-
درد را حس می کنم در بند بند استخوانم
-
می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
-
مشت خاکی روی زخم خونفشانم می فشانم
-
خیره بر خاکم که می بینم زکرت زخمهایم
-
می شکوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
-
می زنم لبخند و برمیخیزم از خاک و بدینسان
-
می شود آغاز فصل دیگری از داستانم