-
درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیمی از خانه یاری بدزدید حاکم فرمود تا دستش ببرند صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم
-
گفتا بشفاعت تو حد شرع فرو نگذارم گفت راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد قطعش لازم نیاید که الفقیر لایملک هر چه درویشانراست وقف محتاجانست
-
حاکم دست از او بداشت و ملامت کردن گرفت که جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الا از خانه چنین یاری گفت ای خداوند نشنیده ای که گفته اند خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب چون فرومانی به سختی تن بعجز اندر مده دشمنانرا پوست برکن دوستانرا پوستین