-
میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد
-
درخت نقشی در ابدیت ریخت
-
انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد
-
لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند
-
این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت
-
و اینک هرهدیه ابدیتی است
-
این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی
-
و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند
-
گفتی نهال از طوفان می هراسد
-
و اینک ببالید نورسته ترین نهالان
-
که تهاجم بر باد رفت
-
سیاه ترین ماران می رقصند
-
و برهنه شوید زیباترین پیکرها
-
که گزیدن نوازش شد