-
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
-
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
-
-
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمیباید زیست
-
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
-
-
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
-
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
-
-
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
-
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
-
-
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
-
می نوش ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
-
-
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
-
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست
-
-
ایدل چو زمانه می کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
-
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
-
-
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
-
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
ز آنروی که هست کس نمیداند گفت
-
-
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده ست
-
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که برگردن یاری بوده ست
-
-
این کوزه که آبخواره مزدوری است
از دیده شاهست و دل دستوری است
-
هر کاسه می که بر کف مخموری است
از عارض مستی و لب مستوری است
-
-
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
-
بزمی ست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیه گاه صد بهرام است
-
-
این یکد و سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب بجویبار و چون باد بدشت
-
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزیکه نیامده ست و روزیکه گذشت
-
-
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلفروز خوش است
-
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
-
-
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
-
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است
-
-
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
-
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت
-
-
ترکیب پیاله ای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
-
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
-
-
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
-
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
-
-
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
-
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
-
-
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
-
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
-
-
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
-
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
-
-
چون لاله بنوروز قدح گیر بدست
با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
-
می نوش بخرمی که این چرخ کهن
ناگاه ترا چون خاک گرداند پست
-
-
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
-
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
-
-
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست بهرچه هست نقصان و شکست
-
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
-
-
خاکی که بزیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
-
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سلطانی است
-
-
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
-
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست
-
-
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
-
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه ها کوته نیست
-
-
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
-
کاری چکنی که با اجل باشد جفت
می خور که بزیر خاک میباید خفت
-
-
در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
-
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
-
-
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
-
هرچند بنزد عامه این باشد زشت
سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
-
-
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
-
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
-
-
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست
دریاب که هفته دگر خاک شده ست
-
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست
-
-
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
-
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
-
-
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
-
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
-
-
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسی چست است
-
در خیمه تن که سایبانی ست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است
-
-
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
-
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
-
-
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
-
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
-
-
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
-
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
-
-
مهتاب بنور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
-
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت
-
-
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
-
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست
-
-
می لعل مذابست و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
-
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل درو پنهان است
-
-
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
-
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
-
-
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
-
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
-
-
در هر دشتی که لاله زاری بوده ست
از سرخی خون شهریاری بوده ست
-
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بوده ست
-
-
هر ذره که در خاک زمینی بوده است
پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است
-
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
-
-
هر سبزه که برکنار جوئی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
-
پا بر سر سبزه تا بخواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
-
-
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
-
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
-
-
رباعیات خیام، بخش دوم: قافیه ختم شده به حرف ت
خیام
https://www.sherfarsi.ir/khayyam/قافیه-ت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)

نوروز
- نوروز
- روز نو، روز تازه. روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء بهار است.